لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 20 صفحه
قسمتی از متن word (..docx) :
تاریخ روسیه
این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه آن را تغییر دهید.
در پایان، پس از ویکیسازی این الگوی پیامی را بردارید.
تاریخ روسیه از گروه نژادی اسلاوهای شرقی آغاز میشود که نهایتاً به روسیها، اوکراینیها، و بلاروسها تقسیم میشوند. نخستین ایالت اسلاویک شرقی، روسیه کییفی(Kievan Rus)'، دین مسیحیت را درسال ۹۸۸ از امپراتوری بیزانس پذیرفت، که با شروع تجزیه بیزانس فرهنگهای اسلاویک فرهنگ روسیه را برای هفت قرن بعدی تعریف نمودند. روسیه کییف درنهایت به عنوان یک استان به چند ایالت تجزیه گردید که برای کسب مطالبات خود به عنوان وارثان تمدن و جایگاه غالب آن با یکدیگر رقابت مینمودند.
پس از قرن سیزدهم، حکومت مسکو تدریجاً بر مرکز فرهنگی سابق غلبه نمود. تا قرن هجدهم، دستگاه حکومت مسکو تبدیل به امپراتوری روسیه گردید که از لهستان در شرق تا اقیانوس کبیر امتداد مییافت. توسعه در جهت غرب موجب آگاه شدن روسیه نسبت به پیشرفت کند آن کشور و نیز ایجاد انزوایی برای آن کشور گردید که مراحل اولیه گسترش درآن واقع شده بود. رژیمهای جانشین در قرن نوزدهم به یک چنین فشارهایی با ترکیبی از اصلاحات ناخواسته و سرکوب بیگاری روسی پاسخ دادند که لغو رعیتداری درسال ۱۸۶۱ از آن جمله بود اما این الغاء به قیمت ناخوشایندی برای رعیتها تمام شد و فشارهای انقلابی را افزایش داد. بین لغو رعیتداری و آغاز جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، اصلاحات استولیپین، قانون اساسی سال ۱۹۰۶ و مجلس کشور تغییرات چشمگیری را در اقتصاد و سیاست روسیه ارائه نمود، اما تزارها هنوز مایل به واگذاری حکومت استبدادی خود نبودند.
شکست نظامی و کمبود آذوقه سبب انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ شد، و بلشویکها و حزب کمونیست شوروی را به قدرت رساند. بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۹۱، تاریخ روسیه که اساساً تاریخ شوروی میباشد، به شکلی موثر به عنوان امپراتوری مبتنی بر ایدئولوژی تقریباً هم ارز با امپراتوری روسیه گردید. از
همان سالهای ابتدا، دولت روسیه بر مبنای یک حکومت تک حزبی از کمونیستها پایه گذاری شد، که با آغازآن در مارس ۱۹۱۸، آنها خود را بلشویک نام نهادند. اما تا اواخر دهه ۱۹۸۰، با ضعف ساختارهای اقتصادی و سیاسی که شرایطی حاد پیدا کرده بودند، در پایان دوره حکومت اتحاد شوروی، تغییرات چشمگیری در رهبریهای اقتصادی و حزبی آنها رخ داد.
از این رو تاریخ فدراسیون جدید روسیه کوتاه میباشد و تنها به فروپاشی اتحاد شوروی در اواخر سال ۱۹۹۱ برمی گردد. از زمان دستیابی به استقلال روسیه خود را در صحنه بین المللی جانشین قانونی اتحاد شوروی سابق میداند. اما روسیه جایگاه خود را به عنوان ابرقدرت از دست داده چرا که مواجه با چالشهای جدی در تلاشهای خود برای ایجاد یک نظام جدید سیاسی و اقتصادی پس از شوروری سابق میباشد. در جدال بر سر مالکیت سوسالیستی برنامه ریزی متمرکز دولتی اموال در حوزه شوروی (سابق)، روسیه در تلاش برای ایجاد اقتصادی مبتنی بر عناصر سرمایه داری بازار با پیامدهایی مشقتبار بودهاست. حتی امروز هم روسیه در اموری یکسان همچون فرهنگ سیاسی و ساختار اجتماعی با تزارها و اتحاد شوروی سابق سهیم میباشد.
تاریخچه اولیه
ساکنان اولیه اسلاو
موضوعات اصلی: نیاهندواروپاییان،سکاها،قلمرو بوسفور،ناحیههای دریای خزر
پیش از دوره مسیحیت، نواحی گسترده استپ محل سکونت قبیلههایی همچون نیاهندواروپاییان و سکاها بود. بازمانده تمدنهای قدیمی نواحی استپ که در دوره قرن بیستم کشف شدند در نواحی همچون ایپاتووو کورگان, سینتاشتا، آرکائیم و پازیریک قرار داشتند. در قرن ۷ پیش از میلاد، تجار یونانی تمدن کلاسیک را به مراکز تجاری تانائیس و فاناگوریا آوردند. بین سدههای سوم و ششم پس از میلاد ، در قلمرو بوسفر به عنوان یک حکومت یونانی جانشین مستعمرات یونان
گردید از طریق امواج پیاپی حملات چادر نشینان سرکوب گردید که توسط قبایل جنگجویی هدایت میشد که اغلب به سوی اروپا حرکت میکردند، و از جمله آنها هونها و آوارز ترکی بودند.
در طی قرن هشتم، گروهی از مردم ترک خزرها بر حوزه آبگیر ولگا در نواحی استپ بین خزر و دریای سیاه حکومت میکردند. خزریها با توجه به قوانین، و روحیه آزادی و جهان وطنی خود، اتصال اصلی بازرگانی بین ناحیه بالتیک و امپراتوری مسلمان عباسیان بودند که مرکزحکومتش در بغداد واقع بود. آنها متحدین مهمی برای امپراتوری بیزانس بودند، و جنگهای موفقیت آمیزی را علیه خلیفههای عرب به راه انداختند. آنها در قرن هشتم، دین یهودیت را پذیرفتند.
نقشه تخمینی فرهنگها دربخش اروپایی روسیه به هنگام ورود وارانجیان
اسلاوهای شرقی نخستین
موضوع اصلی: اسلاوهای شرقی نخستین اجداد روسیها قبایل اسلاو بودند که براساس تصورکارشناسان موطن اولیه آنها نواحی جنگلی تالابهای رود پریپت بودهاست. اسلاوهای شرقی نخستین کم کم با مهاجرت به سوی نواحی تخلیه شده از سوی قبایل ژرمنی، به صورت دو موج در غرب روسیه ساکن شدند: یکی از کیف به سوی سوزدال و نوروم ، و دیگری از پولوتسک به سوی نوفگرود و روستوف حرکت نمود. از قرن هفتم به بعد اسلاوهای شرقی توده جمعیتی غرب روسیه را تشکیل دادند، و کم کم اما به شکلی صلح آمیز با قبایل فنلاندی-مجاری همچون مریا، مورومها و ماشچرا درآمیختند.
روس کییفی(Kievan Rus')
موضوع اصلی: روس کییفی
[[روس کییفی در قرن یازدهم|
وایکینگها، مردان شمال اسکاندیناوی، در غرب اروپا و وارانجیانها در شرق، در ترکیبی از دزدی دریایی و تجارت به بیشتر نواحی شمال اروپا کوچ میکردند. در اواسط قرن نهم، آنها به ماجراجوئی در آبراهههای شرق دریای بالتیک تا سیاه و دریای خزر پرداختند. ساکنان اسلاوی ساکن دراین نقاط ، وارانجیانها را به عنوان محافظان خود اجیر نمودند. بر طبق تاریخ اولیه روسیه کییفی، یک شخص وارانجیانی به نام Rurik که حاکم منتخب Konung یا Knyaz در نوگورود حدود سال ۸۶۰ بود پیش از جانشینان خود به سوی جنوب حرکت نمود و قلمرو خود را تا کییف گسترش داد که پیشتر تحت سیطره خزریها قرار داشت. بنابراین، اولین حکومت اسلاوی شرقی، روسی کییفی، در امتداد دره رود دنیپر در قرن نهم پدید آمد. گروهی هماهنگ از حکومتهای شاهزادگان با منافع مشترک در حفظ تجارت در طول مسیرهای این رودخانه در روسیه کییفی مسیر بازرگانی خز، موم، و بردگان را بین اسکاندیناوی و امپراتوری بیزانس در امتداد ولخف و دنیپر کنترل میکرد. نام روسیه به همراه کلمات Ruotsi درفنلاندی و Rootsi در استونی که از سوی برخی ازدانشمندان یافت شده به کلمه Roslagen نسبت داده میشود. مفهوم کلمه Rus مورد بحث است، و دیگر مکاتب فکری آن را به ریشههای اسلاویک یا ایرانی ارتباط میدهند. (نگاه کنید به ریشه شناسی Rus و مشتقات آن ) تا پایان قرن دهم، اقلیت Old Norse در میان مردم اسلاوی به وجود آمده بود که همچنین در راستای حملات مکرر برای غارت تزارگراد یا قسطنطنیه، تحت تأثیرات زبان یونانی ومسیحی قرار میگرفت. یکی از چنین مبارزاتی در طول حیات دروژینا رهبر برجسته اسلاوی اسویاتوسلاو اول رخ داد که او به جهت سرکوب کردن قدرت خزریها بر رود ولگا مشهور است. درحالی که ثروتهای امپراتوری بیزانس درحال نزول بود، فرهنگ آن پیوسته تحت تأثیر توسعه روسیه در قرون سرنوشت ساز خود قرار داشت. درمیان دستاوردهای پابرجای روسی- کییفی ، فرقه مذهبی اسلاوی ارتودوکس شرقی است که به شدت تحت تأثیر تجزیه فرهنگهای بیزانسی و اسلاوی قرار داشته و فرهنگ روسیه را برای هزاره بعدی تعریف نمود. براساس دستور رسمی تعمید از سوی ولادیمیر اول به اهالی کییف، این ناحیه در سال ۹۸۸ دین مسیحیت را پذیرفتند. چندسال بعد، اولین مجموعه قوانین Russkaya Pravdaارائه گردید. از همان ابتدا ، حاکمان کییفی از الگوی بیزانسی تبعیت کردند و کلیسا را حتی در مورد درآمدهایش به خود وابسته نمودند به نحوی که کلیسا و حکومت روسیه همواره با هم ارتباط تنگاتنگ داشتند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
1
موسیقی چنان که گذشت فن ترکیب اصوات و بیان احساسات توسط صوتها است . به گفته «موزارت» موسقی بیان خوشایند زندگی و به زغم «بولیوز» موسیقی شاعرانه ترین ، ارزنده ترین، نیرومندترین و اندارترین هنرهاست و باید آزادترین آنها هم باشد. به موجب داستانهای دین یونان «آپولن» خدای موسیقی با نه فرشته خود در کوه «پارناس» زندگی می کرد و این فرشتگان را «موز» می گفتند و موسیقی از نام آنها اشتقاق یافته است.
در تاریخ تحول موسیقی از باستان تحول موسیقی از باستان تا امروز، نخست موسیقی نزد ملل باستانی ، سومری، آکادی، ایلامی، مصری، یونانی و لاتینی را بررسی می کنیم:
بر اثر کاورش هایی که در اواخر قرن نوزدهم در گورستان «اور» که تاریخ بنیاد آن به سی قرن قبل از میلاد می رسد به عمل امده ریشه اصلی موسیقی آسیایی تا حدی روشن گردیده است.
از سومر قدیم دو ستوان که بر آن آهنگ موسیقی حک شده به دست آمده است. از خزانه های اور اسباب موسیقی بادی کشف شده، که می توان عمده نغمه های متداول امروز را از آن استخراج نمود. این آلت متعلق به 1800 قمری پیش از میلاد است. بر اثر تتبعات دقیق و به اتکاء تصاویر و نقش و نگارهای موجود، موسیقی سومر شامل: سرود، شکوائیه و مرثیه بوده. از جمله نوحه بر ویرانی «نیپور که شش آهنگ داشه و با طبل و لیر اجرا می شده است و این تغنی با اسباب به دوران «گودآ» (2400 قمری پیش از میلاد) ارتباط می یابد.
پزشکان کلده پیش از عمل، آهنگی مقدس می سرودند و در وراء این موسیقی دینی، دربار از موسیقی خاصی بهره مند می شد و نوازندگان را آلتی شبیه «لیر» که پنج وتر داشته استفاده می کردند.
رقص هم به طور قطع رواج داشته است و اثار باقی مانده گورستان شاهی متعلق به 2700 قمری پیش از میلاد این مدعا را به اثبات می رساند. آلات موسیقی آن عصر زهی و باید و ضربی بوه، یک نوع نی مضاعف نقره نیز که دارای چهار سوارخ است از این قبرستان (مربوطب ه 27090 تا 3200 قمری پیش از میلاد) به دست آمده است. فلوتی با لوله، فقی و هفت سوراخی متعلق به (2000 قمری پیش از میلاد) هم از همانجا کشف شده است.
3
اشعار مقدسی درباره «استار» مربوط به قرن 6 و 7 و حجاری شیپوری به طول پنجاه تا شصت سانتیمتر از قرن 8 ق. م در دست است.
از مقبره ملکه «شوهد» نقش چنگی به طول یک متر و دارای یازده وتر به دست آمده است و نشان می دهد نوازندگان او هنگامی که ملکه خودکشی می کرده یا به میل خود سم می خورده می نواخته اند. این آلت شبیه چنگی دیگر است که بر اثر حفاری سال 1809 در «لاگاش» کشف شده متعلق به 2400 ق. م است. از آن عصر عودی طلایی با یک وتر و عود نقره و چنگی که با این دو آلت همراهی می کرده است و متعلق به 2700 ق. م است، به دست امده است.
نوازندگان که در حدود 680 ق. م در رکاب شاهان ایلام بوده، چنگی 13 وتری داشته اند. چنگی نیز 21 و 22 وتری وسه گوشه در «سوز» متعلق به 1900 تا 2000 ق. م پیدا شده است.
چدر بابل به سال 1600 و در نیپور به سال 1900 ق. م عودهایی با 2 تا 3 سیم به دست آمده. در آن دوران شرقی ها از «سمبال» و «تمپال» و طبل مخصوصاً بالگ که شبیه صندوق بزرگی بوده است استفاده می کرده اند و همه این سازها با یکدگیر به صورت جمعی به کار می رفته است. در «بریتیش میوزیوم» لندن نقشی از ایلام قدیم وجود دارد که به موجب آن ده نوازنده و پانزده خاننده با کمک چنگ و نی مضاعف طبل (متعلق به 689 ق. م) هنرنمایی می کنند همچنین در نقشی دیگر نوازنده عود دیده می شود. در حدود 2500 ق. م بابل بر سومر غلبه کرد ولی از لحاظ هنر مغلوب این قوم شد و خود نیز در حوالی قرن 14 از «آسور» شکست خورد.
به موجب منابع مصری، سومریها در حدود قرن 19 ق. م با آن کشور ارتباط یافتند و با ملل دریایی یا «مردان دریا» نیز آشنا شدند و در نتیجه آلات موسیقی و آداب موسیقیدانی آنان از دریای اژه و آدریاتیک گذشت و به رم رسید و به این ترتیب دنیای کهن از هنر سومریان برخوردار شد و هر کشوری برای مقصدی از رواج موسیقی استقبال کرد. چون موسیقی رکن اصلی مراسم دین است بعضی ملل در اجرای آهنگاهی مذهبی و یا جشن ها و تشریفات درباری از آن استفاده می کردند. مثلا مراسم مربوط به «میترا» که از ایران به خاور نزدیک وغرب رخنه نمود، با موسیقی توأم و نفوذ سومر در همه جا جلوه گر بود. حتی اگر گام منسوب به فیثاغورث هفت نت داشته، بدان جهت است که منجمان کلده به یونانیها وجود و خواص هفت ستاره را آموخته اند... مصریان قدیم به اتکاء افکار دینی خود و اعتقاد به زندگی بعد از مرگ و تصور به تساوی بین حیات و ممات، منابعی سرشار درباره موسیقی به یادگار گذارده اند. اینک در حدود پنجاه فلوت از عهد باستان مصر باقی مانده است.
3
این قوم به فواصل موسیقی آشنا بوده، وزن را از کوفتن دو دست به هم استخراج می کرده اند. سرودهای دینی به وسیله فرعون و دیگران با اشعاری سه یا چهار بندی خوانده می شد. فرعون می ایستاده یا به زانو در می آمده، دست خود را بلند می نموده است. قدیمی ترین سرود که به دست ما رسیده از Amon-Ra است. که نقاشان نخستین هرم «ساکاراه» با خط میخی جریان آن را بر دیوار ترسیم کرده اند و در آن «هاها یا ای ای» نی به کار می رفته است.
رقص در مصر ظاهرا قدیمی تر است. زیرا مجسه زنی رقاص که تقریبا به پنج هزار سال قبل از میلاد می رسد، موود می باشد و در جدار دیوار هرمی، مطالبی بدین شرح نگاشته شده است:
«این است رقص که از طلا گرفته شده» یا «رقص تکان دادن» و یا «رقص اسرار ولادت»
در مصر، موسیقی نظامی برای راه پیمایی منظم سربازان بوده است. در این کشور باستانی نقشی روشن از چنگ زدن دو زن رقاص و فلوت نواز و سیتار زن موجود است. نی هایی به طول 25 تا 55 و گاهی 91 تا 96 سانتیمتر که بعدا به نام «بنی حسن» معروف شده، و بعضی از چوب وبرخی از برنز و متعلق به 4000 ق. م است به دست آمده همچنین نی مضاعف و طبلی به طول 54 سانتی متر مربوط به 1200 ق. م کشف شده است.
چنگ نیز به منزله ساز ملی مصریان است و انواع مختلفی دارد که نوع کوچک آن 3 یا 4 وتری به وسیله چوبی روی دوش نوازنده قرار می گرفته است و بزرگتر آن دارای 8 تا 20 سیم بوده که باید ان را ایستاده نواخت. چنگ متداول مصر که از حدود 3300 تا 1600 ق. م رواج داشته، چند وتری بوده، نوازنده می نشسته و می نواخته است. سی تار نیز که دارای پنج تا هجده وتر بوده، در حدود 2000 ق. م به مصر وارد و متداول شده است. عود 3 یا 4 وتری هم در نقش ها دیده شده است. همچنین انواع آلات موسیقی دیگر رواج داشته از جمله نوعی
4
«کاستاگنت» و «مائینیت» مخصوص زنان رقاصه و نیز اقسام طبل که برای مارش و رقص به کار می رفته است...
ارکستر مصری از نی زن، چنگ نواز،خواننده ودست افشان تشکیل می شده، گاهی دو یا سه چنگ زن و عده زیادی نی زن شرکت می کرده اند. دسته ای که متعلق به 2600 ق. م است از هشت نی نواز و یک کف زن به وجود آمده است.
از قرون دو و سه ق. م یک نوع «ارگ» ابتدایی که از یونان به مصر وارد شده بود و نه لوله داشت و در محافلی که فرعون حضور داشته، به کارمی رفته است، موجو است.
«هرودت» از نوازندگانی که در قایق نشسته، در مسیر نیل می نواخته اند، یاد می کند. در جشنهای مربوط به «ازیریس» نیز موسیقی رواج کامل داشته است.
تمدن و هنر مصری در کرت، سیکلاد و اتروسک نفوذ یافته، یونانیها از ا متاثر شده اند.
عبرانیان نیز به موجب منبع: سومری، کلدانی، هیتیت، فنیقی و مصری و تورات از موسیقی بهره وافی داشته اند. در کتاب مقدس قطعات منظور وجود دارد. موسیقی قدیم عبری، سرودهای جنگی، شکوائیه و مرثیه است که با دو نی همراهی می شده است.
طبق نصوص کتاب «سفر تکوین» نزد عبرانیان اسباب های بادی از خاندان فلوت و نی مضافع رایج بوده است و در عصر اسمعیل قرن 12 ق. م «هلیل» یا نی ساده به کار می رفته. «شوفاژ» یک نوع شاخ بوده، برای فراخواندن دسته ها استعمال می شده «هاسوسرت» که با نقره ساخته می شده، یک نوع شیپور راست بوده به تعداد زیاد در مراسم نظامی رواج داشته است در تورات از «نبل» و «هینور» دو آلت سیمی بوده یاد شده . لیر که 6 تا 11 وتر داشته «سیتار» «سامبوگ» با 7 وتر، نبل با 10 وتر «پسالتریون» سه گوشه با 24 وتر، چنگ با ده وتر(که با انگشت یا مضراب می زده اند) «گینور» با 8 وتر همه نزد قوم اسرائیل رواج داشته است.
سکه ای مربوط به دو قرن قبل از میلاد به دست آمده که لیری را با سه وتر نشان می دهد و شباهتی به لیر چهار وتری متعلق به 2000 ق. م آسوری ها دارد.
یهودیان در تمام اعیاد از انوع طبل استفاده می کرده اند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 32 صفحه
قسمتی از متن word (..docx) :
2
تاریخ خط در ایران
در روایات زردشتی از داستانهای ملی ایران چنین آمده است که طهورث پیشدادی پس از آنکه بر اهریمن پیروز شد هفت گونه خط را که بکسی یاد نمیداد بزور از او فرا گرفت. در اسناد سریانی آمده است که زردشت کتاب اوستارا بهفت زبان سریانی و فارسی و آرامی و سگستانی و مروزی و یونانی و عبری نوشته است. آیا هر یک از این زبانها خطی نداشتهاند؟ مامیدانیم که در ایران پیش از اسلام خط سریانی و خط میخی برای پارسی باستان و خط آرامی و یونانی و عبری در میان یهود ایران رواج داشته است. پس میتوان گفت که برای زبان سگستانی(سیستانی) و مروزی(زبان مرو)نیز خطی بکار بردهاند.
معمولا واضع خط را در جهان فنیقیان میدانند. این نکته تنها دربارهٔ ملل سامی درستست و ملل آریائی مخصوصاً در هند شاید پیش از فنیقیان خطهای دیگری اختراع کردهاند که از سلسلهٔ خطوط سامی مأخوذ از خط فنیقی نیست.
در ایران ما خط داستانی بسیار مفصل دارد و موضوع باندازهای وسیعست که میتوان کتاب جداگانهای در تاریخ خط در ایران نوشت. کسانی که درین زمینه اندکی ممارست بکنند فوراً بنکتهٔ مهمی برمیخورند و آن اینست که نیاکان بزرگوار ما درین مدت دو هزار و پانصد سال که ما تاریخ مدون و معروف داریم هرگز در هیچ خطی تعصب نورزیدهاند و هر زمان که خط آسانتر و بهتریپیدا شده است در پذیرفتن آن درنگ نکردهاند.
اکنون قدیمترین اسنادی که در دست ماست از دورهٔ هخامنشیان بخط میخی است. این نام را اروپائیان از روزی که باآن روبرو شدهاند بروی آن گذاشتهاند زیرا که این خط مرکب از خطوط افقی و عمودی و منکسرست که بالای آن پهنتر و پائین آن باریکترست بشکل میخ. ناچار درین خط برای هر حرف و مخرجی چند خط افقی و عمودی و منکسر بانواع مختلف باید ترکیب کرد تا هرعلامتی با علامت دیگر اشتباه نشود وقهراً نوشتن باین خط وقت زیاد میگیرد و باری هر حرفیچندین بار باید دست راباینطرف و آن طرف حرکت داد و گرداند.
2
این خط را نخست برای زبانهای بینالنهرین یعنی زبان الامی و بابلی و آسوری بکار بردهاند و چون الامیان در خوزستان امروز میزیستهاند و همسایهٔ پارسیان بودهاند مردم پارس یا پیش از تشکیل شاهنشاهی هخامنشی و یا در آغاز این دوره این خط را برای زبان پارسی باستان هم پذیرفتهاند و میتوان حدس زد که مادها نیزبرای خود آنرا اختیار کرده باشند زیرا که ایشان نیز با آسوریان و بابلیان همسایه بودهاند.
در پذیرفتن خط میخی برای زبان پارسی باستان تصرفی کردهاند باین معنی که پیش از سال سه هزار قبل از میلادسومریان خطی اختراع کردهاند که در قرن نوزدهم اروپائیان بآن خط میخی گفتهاند زیرا که این خط مرکب از خطوط عمودی و افقی و منکسرست که شکل میخ دارد و سپس آکادیان و آسوریان و کلدانیان و الامیان و هیتیها و ایرانیان وارمینان نیز آنرا برای زبانهای خود اختیار کردهاند. درخطوط میخی ملل دیگر چند نقش از هشتصد تا سه هزارعلامت بکار میرفته است. ایرانیان تصرف جالبی که در خط میخی برای زبان پارسی باستان کردهاند اینست که تنها چهل و دو علامت برای اصوات مرکب بکار بردهاند. این خط تا پایان دورهٔ هخامنشی در کتیبهها و سکهها بکار رفته است اما برای زبان بابلی تا آغاز تاریخ میلادی آنرا بکار
4
بردهاند. ازین ۴۲ علامتی که در خط میخی ایرانی بکار میرفته است یک علامت حکم نقطه را دارد و برای وقف در میان حروف بکار میرفته و پنج علامت دیگر باصطلاح فنی ایدئوگرام بوده است یعنی در برابر پنج کلمهٔ رایجی که بسیار بکار میرفته مینوشتهاند و حاکی از صدای مخصوص نیست. یک علامت را برای کلمهٔ شاه ودو علامت را برای کلمهٔ کشور و یک علامت را برایکلمهٔ زمین و یک علامت را برای کلمهٔ اهورمزد بکار میبردهاند و علائم دیگر برای حروف مرکب از یک حرف باصدا و یک حرف بیصدا بودهاست.
خط میخی چنان مینماید که تنها برای زینت و در کتیبهها و سکهها بکار رفته و چون نوشتن هرحرفی چندین حرکت دست و چندین خط افقی و عمودی و منکسر لازم داشته است در حوائج روزانه و درکارهای عادی آنرا بکار نمیبردهاند زیرا که تاکنون جز در کتیبهها و سکهها و الواح سیموزر که برای تاریخ ساختمانهای مهم ترتیب میدادهاند و در مهرها در جای دیگر دیده نشده است. قدیمترین کتیبه خط میخی ایران از کورش بزرگ از سال ۵۳۸ و آخرین آن از اردشیر سوم از سال۳۳۸ پیش از میلادست.
چون در دورهٔ هخامنشیان اقوام آرامی از نژاد سامی ساکنان ایالات غربی ایران در کرانههای فراتو دجله بودهاند و خط و زبان مخصوص از نژاد خطها و زبانهای سامی داشتهاند خط ایشان که از خط فنیقی گرفته شده آسانتر بوده و هر حرفی از آن بیش از یک حرکت دست لازم نداشته است، درایران رایج شده و ناچار زبانشان هم در کارهای اداری و دیوانی دورهٔ هخامنشی رواج یافته است، چنانکه قراین بسیار گواهی میدهد این خط و زبان در دورهٔ هخامنشیان درایران متداول بوده است و زبان پارسی باستان را بخط آرامی هم مینوشتهاند چنانچه قسمی از کتیبهای از اردشیر اول بهمین خط مانده است در همین دوره هنوز زبان ایلامی و خط میخی مخصوص آن بعنوان زبان اداری در دربارهخامنشی بکار میرفته است.
4
در ۱۳۱۲ در گوشهٔ شمال غربی صفهٔ تخت جمشید در ضمن خاک برداری بآستانهٔ دری برخوردند که از همان زمان هخامنشیان تیغه کرده بودند ودر پشتآن تیغه،سیهزار لوحهٔ گلی یا خشتهای کوچک و بزرگ بشکل مربع مستطیلبدست آمد که بخط و زبان ایلامیست. چندی بعد۷۵۰خشت دیگر درجنوب شرقی همان صفه بدست آمد و ثابت شد که حساب ساختمانهای مختلف کاخ هخامنشیان را باین خط وزبان مینوشتهاند.
استیلای یونانیان و مقدونیان برایران در سال ۳۳۰ پیش از میلادخط و زبان یونانی را در ایران رواج داد و ناچار در سراسر دورهٔ سلوکی وقسمتی از دورهٔ اشکانی تاآغاز تاریخ میلادی این خط در ایران رواج یافته ودرین مدت خط میخی و زبان پارسی باستان متروک شده است. خط و زبان یونانی تا اوایل دورهٔ ساسانی تا اندازهای هنوز در ایران رایج بوده است زیرا که در کتیبههای شاپور اول که از ۲۴۱ تا۲۷۲ میلادی در ایران پادشاهی کرده است خط وزبان یونانی دیده میشود و مهمترین نمونههای آن در کتیبهٔ معروف زردشت در صحرای مرودشتست.
تا زمان بلاش دوم در سکههای اشکانی جز خط وزبان یونانی چیزی دیده نمیشود و تنها درسلطنت بلاش دوم که از۱۲۱ میلادی آغاز شده است نخستین بار حروف آرامی در سکههای ایران پدیدار شده است. زبانی را که در سکههای اشکانی درین تاریخ بخط آرامی پدید ارشده بخطا خاور شناسان و دانشمندان اروپائی بازبان پهلوی یکی دانستهاند و نخست آنراپهلوی شمالی یا پهلوی اشکانی نامیدهاند و درین
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 84 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تاریخ بلوچستان و مدعیان سلطنت طلبان
دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است
ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم. بقیه اش غار نشینی و زندگی وحشی ها بوده است. فکر ده هزار سال دیگر را کرده اید؟ پنجاه هزار سال آینده چی؟ آیا آن هنگام هم هنوز جنگ فارس و بلوچ در میان است؟ یا خیال میکنید که هنوز در ایران فقط ایرانی ها زندگی میکنند؟
«باحمایت سردار ھای بلوچ نادرشاہ میرمحبت خان را بہ عنوان خان کلات تعیین نمود و بہ او خلعت ھای فاخرہ بخشید و بنا بہ خواست او میرکمال خان اھلتاززئی، سردار بنگلزئی، علی دربان و مھرعلی بہ اتفاق میراھلتازخان دستگیر شدہ و در قندھار زیر نظر قرار گرفتند ـ میرمحبت خان چندروزی در دربار نادری ماند ـ نادرشاہ نھایت رضایت را اظھار نمود و با دادن پانصد سوار بہ سرپرستی سپھسالار لطف علی ایرانی آنھا را برای رفتن بہ کلات مرخص نمود ـ با رسیدن لطف علی ایرانی بہ کلات او با شکوہ و جلال میرمحبت خان را بر تخت نشاند ـ در تاریخ بلوچھا این روز یکی از شومترین روزھا بود زیرا زور و فشار بار یک حکومت خارجی برای ھمیشہ بر دوش بلوچھای آزادمنش گذاشتہ شد» تاریخ بلوجستان نویسندہ: میرگل خان نصیر ، مترجم: ملک بلوچ
برای آنکه سخنی از حقیقت و منطق برخوردار باشد، نیازی نیست که نویسنده رنج کشیده باشد و یا کمونیست باشد. اگر یک سلطنت طلب هم بگوید ماست سفید است باید پذیرفت. من از این رو روی سلطنت طلبی ام تاکید میکنم که مچ آنها که منطق سرشان نمی شود را بگیرم و این افراد تنها هم میهن بلوچ من آقای مکرانی را شامل نمی شود بلکه بسیاری دیگر از ایرانیان جمهوریخواه از چپ تا راست را شامل میشود که با «چوب» سلطنت طلبی همه سخنان مخالف شان را رد میکنند. همینکه اعتقاد به نظام سلطنتی دارید حرف تان که میگویید ماست سفید است را نباید پذیرفت. اینچنین بحث سیاسی کردن بسیار بچه گانه است. یا آنجا که میگوید تو چون سلطنت طلب هستی و در کاخ خودت نشستی درد مرا نمی فهمی. این نوع «استدلال» چیزی بجز کم آوردن نیست. اینها چون پاسخی برای حرف حق ندارند به ایل و تبار نویسنده می تازند. حال خود کسانی که در مقالات شان سلطنت طلبی مرا بعنوان عاملی برای رد نظریاتم آورده ام به شهادت می گیرم که آیا اعتقاد به اینکه مردم ایران باید این حق را داشته باشند که بین سلطنت و جمهوری یکی را انتخاب کنند سلطنت طلبی است؟ اگر من عقیده داشته باشم که نظام پادشاهی، نه این که به زور خود را تحمیل کند بلکه با آرای مردم روی کار بیاید، در کشور ایران برای کارکرد سیاست بهترین انتخاب است سلطنت طلبی به معنای سلب حقوق انسانها است؟ اگر اینچنین است که باید گفت در دنیا هرآنکه به دموکراسی اعتقاد دارد سلطنت طلب است چرا که آنچه را که من طرح میکنم تنها در چارچوب دمکراسی مطرح میکنم. در عین حال این را هم باید پذیرفت که صرف بلوچ بودن، جمهوری خواه بودن و یا سوسیالیست بودن دال بر دموکرات بودن نیست. از اصل بحث دور نیافتیم.
دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است و غیره. برای بحث و گفتگو طرفین باید در مورد یک سری پیش فرض ها با هم توافق داشته باشند. مثلا هر دو طرف بپذیرند که ماست سفید و دو ضربدر دو میشود چهار. اگر بر سر این موضوع اختلاف عقیده باشد بحث اصولا بی مورد است. اینچنین است در مورد آنچه که بلوچهای جدایی طلب مطرح میکنند. ما با کسانی که میگویند ایرانی وجود نداشته و رضاشاه این نام را بوجود آورده اصلا بحثی نداریم. اما میتوانیم با کسانی که منطق و تاریخ میشناسند و بحث را منطقی و سیاسی مطرح میکنند بحث کنیم. مثلا کسانی که خیلی منطقی و در چارچوب دمکراسی چنین طرح مبحث میکنند؛
«ما نیز تاریخ را ارج می نهیم و آنچه را که جهانیان پذیرفته اند می پذیریم که ایران تاریخ 2500 ساله دارد. ما نیز می پذیریم که بلوچستان هرگز دچار ستم مضاعف و یا ستم ملی نبوده و تمامی مردم ایران حتا ساکنان تهران نیز در طول تاریخ آنچنان که در تمام نقاط جهان مرسوم وبوده مورد ستم خان و بزرگ و رئیس حکومت و یا رئیس ایل بوده اند. اصلا اینها به کنار، اصلا فرض را بر این بگذاریم که بلوچستان گل سر سبد هم بوده و نه تنها ستمی بر آن نمی رفته بلکه خیلی هم از بقیه بیشتر به بلوچستان میرسیدند. اینها را می پذیریم. حال نامش را میخواهید بی وفایی بگذارید، نامردی بگذارید، خیانت بگذارید یا هرچه که دوست دارید، این حق بشری و دموکراتیک ماست که به هر دلیلی که به خودمان مربوط است امروز بخواهیم از شما جدا شویم. ما نمی خواهیم در چارچوب کشور بزرگ و سرفراز ایران زندگی کنیم بلکه کشور مستقل خود را میخواهیم. این هم که کپر نشین خواهیم ماند یا ثروتمند خواهیم شد هم مساله داخلی ماست و به شما مربوطی نیست. بهرحال نه پول نفت شما را میخواهیم و نه امتیازات بودن در چارچوب کشور ایران را. ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان».
در یک محیط دمکراتیک، در ایران فردا نیز کسی نمی تواند و حق ندارد شما را بخاطر طرح این عقاید و حتا تشکیل حزب جدایی طلب تحت فشار قرار دهد و یا دستگیر کند بشرط آنکه از چارچوب دمکراتیک خارج نشود و از خشونت و مشی مسلحانه به دور باشد. با توجه به نظریات و برنامه های تمامی نیروهای سیاسی ایرانی از سلطنت طلب گرفته تا جمهوریخواه چپ و راست، شما جدایی طلبان در ایران آزاد فردا نیز میتوانید نشریه و رادیو و تلویزیون خود را داشته و عقاید جدایی طلبانه خود را چنانچه در چارچوب دمکراتیک و بدور از خشونت و جنگ مسلحانه مطرح کنید آنچنان که در کانادا جدایی خواهان ایالت فرانسوی زبان «کبک» از چنین حقوقی برخوردار شدند و یک رفراندم دمکراتیک نیز برگزار کردند و خود مردم کبک آزادانه به ماندن و یا جدا شدن از کانادا رای دادند.
اما چرا بلوچهای جدایی خواه بجای طرح دمکراتیک و معقول خواسته های شان دست به جعل تاریخ و دروغپردازی میزنند؟ پاسخ خیلی ساده، برای این است که اگر این دروغها را به هم نبافند در مقابل این سوال مردم بلوچستان که «چرا میخواهید از ایران جدا شوید؟» پاسخی ندارند که بدهند! آنها دست به جعل تاریخ و هجو تاریخ و غیره میزنند که فقر مردم بلوچ را تنها نتیجه ستم فارس بدانند و سعی دارند توجه این مردم را از عوامل جامعه شناسی علمی و دلایل اقتصادی فقر در تمامی جوامع رو به توسعه منحرف کنند. آنها نیک میدانند که میلیاردها مردم جهان در فقر زندگی میکنند اما کسی دلیل فقر خود را ستم ملی نمیداند بلکه دلایل آن همان است که آمد و مردم سعی شان را بر همت خود و تلاش بیشتر مینهند. بنگلادش نمونه خوبی برای بر رسی است. این کشور سابقا جزو هندوستان بود که پس از تقسیم هندوستان به دو کشور، تبدیل به پاکستان شرقی شد. پاکستان شرقی بعدها از پاکستان جدا شد و کشور بنگلادش را تشکیل داد. اما این جدایی هیچ ثروتی برای مردم این دیار بهمراه نداشت. در بنگلادش، در کارخانه لباس دوزی که محصولاتش به سوئد صادر میشود حقوق کارگر ساعتی یک کرون سوئد است که میشود روزی 1200 تومان ایران امروز که پول یک سیر تخمه هم نمی شود. (البته دوستان بلوچ لابد بیشتر از بنگلادش صنعت و کشاورزی برای بلوچستان آزاد فراهم خواهند کرد). در همان بوسنی و هرزه گوین و کرواسی و غیره که از یوگوسلاوی سابق رها شدند وضع اقتصادی مردم تغییری نکرده و اگر تغییری هم بوده به همان نسبتی بوده که سایر مردم آن منطقه داشته اند. جدایی طلبان ما نیز فردای جدایی از ایران پس از آنکه بیست سی سالی گذشت و کپرها تبدیل به حتا خانه هم نشد، مانند سران جمهوری اسلامی «توطئه خارجی» کارشکنی های فارسهای ستمگر و یا ناسیونالیستهای پاکستانی را بعنوان عذر و بهانه مطرح خواهند کرد. این رسم قدرت در دنیا بوده که در پاسخ به دهان های باز و گرسنه بجای غذا این مزخرفات را مینهند.
متاسفانه جدایی طلبان در ایران بجای تلاش قومی و تلاشهای مردمی و ستاندن حقوق قومی و امکانات از دولت مرکزی به آه و ناله و نفرین پرداخته اند و حرفهایی مثل ستم ملی و غیره را مطرح می کنند که تنها در صورتی میتوانست مورد قبول باشد که مثلا در ایران شهرهایی مثل تبریز و رضاییه و مراغه و سنندج و بندر ترکمن و آبادان و بوشهر و بندر عباس و نیز چابهار و زابل مردمی دارای زندگی متوسط وجود نداشته باشد و مردم این منطقه همه زاغه نشین باشند. تا همین 200 سال پیش در ایران از هر صد نفر یک نفر زندگی مرفه داشته است و بقیه مردم «زندگی عادی» داشته اند. این «زندگی عادی» با معیارهای امروز البته فقر مطلق بیش نیست اما برای آن زمان طبیعی بود و کسی خود را فقیر حس نمی کرد. این وضعیت در بیشتر نقاط جهان همه گیر بوده است. با پیشرفت علم و صنعت کم کم طبقه متوسط بوجود میآید. و آنها که سابقا «زندگی عادی» داشته اند با مقایسه وضع شان با طبقه متوسط جدید خود را فقیر به حساب می آورند. در جوامعی که به طرف صنعتی شدن میروند فقر نسبی و حاشیه نشینی امری طبیعی است و در تمامی کشورهایی که امروز پیشرفته هستند نیز وجود داشته است و برزیل با حاشیه نشینی در کنار شهرهایش یکی از نمونه های بارز است که بلوچ کپر نشین ما در مقابل آنها ثروتمند به حساب میآیند. بخشهای فقیر نشین لندن، پاریس و استکهلم و غیره در قرن هجده و نوزده حتا موضوع داستانهای بسیار شده است. هیچ کدام نیز این فقر را به گردن ستم ملی نیانداخته اند بلکه پذیرفته اند که این وضعیت حاصل صنعتی شدن جوامع است که «زندگی عادی» بخشی از مردم از حالا به بعد نامش فقر میشود و باید برای بهتر شدن وضع آنان تلاش کرد.
یک مثال بارز دیگر خانواده خود ما ایرانیان است. مثلا تهرانی ها. آنها که هم سن و سال نگارنده هستند. بیشتر ما که زمان شاه که وضع خانواده مان را متوسط به حساب میآوردیم، اگر آن وضعیت را با حتا امروز جمهوری اسلامی مقایسه کنیم فقیر به حساب خواهیم آمد. در سال 1345 ما یک خانه 120 متری داشتیم که سه اتاق داشت و ما هفت فرزند بودیم و پدر مادر روی هم نه نفر در این خانه زندگی می کردیم. نه از یخچال خبری بود و نه تلویزیون و مبلمان و کولر و نه آب لوله کشی و غیره. همسایه ها همه برق نداشتند و آب انبار داشتیم و از وسایل امروزی رفاه پنکه و رادیو و بادبزنهای دستی را داشتیم. در حقیقت در سال 1345 استاندارد زندگی من تهرانی با کپر نشین بلوچ تنها دیوار آجری خانه مان بود و بس اگرنه وسایل داخلی این خانه برای آن بلوچ چندان حسد برانگیز نبود. هیچ تهرانی وضع بد خود را و اینکه یخچال و تلویزیون ندارد را به رضاشاه و ستم ملی ربط نمی داد. البته زندگی در تهران و امکانات کاریابی روی وضع زندگی ما به نسبت بلوچها تاثیر میگذاشت و تهرانی ها در مجموع از امکانات بیشتری برخوردار بودند. اما این تهرانی کی بود؟ تهرانی که در 200 سال قبل جمعیتش از 30 هزار نفر فراتر نمی رفت چگونه 4 میلیون نفر را در سال 1345 در خود جای داده بود؟ حقیقت این است که من که متولد و بزرگ شده تهران هستم در عمرم بندرت به کسانی بر خورده ام که نسل شان از 200 سال قبل ساکن تهران بوده باشند. پدر و مادر من کودک بوده اند که از یکی از دهات شاهرود بهمراه پدر و مادر خود به تهران آمده اند و در محله عین الدوله تهران ساکن شده اند. من خود متولد محله عین الدوله و دوساله بودم که به وحیدیه و مجیدیه تهران نقل مکان کردیم. در انجا همه رقم آدم بود از ترک و کرد و بلوچ و فارس و غیره. انواع و اقسام زبانها و لهجه ها بین اهالی رواج داشت. در عین فقر (یعنی همان زندگی متوسط) کسی سخنی از ستم ملی به زبان نمی آورد.
بخاطر دارم که تابستانها به دهی در شاهرود که پدرم از آنجا بود میرفتیم و وضع مردم ده و استاندارد زندگی شان با کپر نشین بلوچ تفاوت چندانی نداشت. خانه های گلی و خشتی و گوسفندی و باغی و آبی در حاشیه کویر. کسی از ستم ملی سخنی بر زبان نمی آورد. این ستم ملی یک اصطلاحی است که توسط ایدئولوژی چپ وارد کلام سیاسی ایرانیان شده و هیچ ربطی به سیاست در ایران ندارد. ستم ملی متعلق به «ملت پیروز روس» بوده است که بر مناطقی که تسخیر میکردند روا میداشتند. در ایران ما هرکس که قدرت می یافت، همه ایران را به تسخیر در میآورد و خود را پادشاه ایران میخواند چه نامش و نادر ترک باشد و یا کریم خان فارس و یا آغا محمدخان ترکمن و یا محمود و اشرف افغان. اینها به نسبت شعور و فهم شان به اهالی میرسیدند نه بخاطر تعهدشان که اصلا تعهدی احساس نمیکردند. مردم ایران چه تهرانی و چه بلوچ چیزی بجز رعیت به حساب نمی آمدن و رعیت نیز همانقدر نزد صاحب قدرت ارزش داشت که گاو و گوسفندش. اینها رسم قدرت و رسم جامعه بوده است و ربطی به کرد و فارس و بلوچ وستم ملی ندارد.
سیب زمینی محصول قاره تازه کشف شده آمریکا بود که سهم بزرگی در ازمیان برداشتن قحطی و گرسنگی داشته و دارد. وقتی یک فرنگی اروپایی برای فتحعلی شاه قاجار سیب زمینی هدیه آورد و گفت این محصول از قاره جدید آمریکا آمده بدهید اهالی ایران بکارند رفع گرسنگی میکند. فکر میکنید فتحعلی شاه در پاسخ چه گفت؟ لابد خیال میکنید که از طرف کلی تشکر کرد و اهالی را خبر کرد که با کمک دولت این محصول را بکارند و از گرسنگی نجات یابند؟ فتحعلی شاه در پاسخ به آن فرنگی گفت «اول پیشکش دولت را معین کنید». یعنی اول یک پولی به ما بدهید تا بگذاریم که این محصول بین مردم ایران پخش شود. شاید فکر کنید این قضیه ساختگی است یا اینکه فتحعلی شاه در آن لحظه خواسته مزاح کند و یا موقتا دیوانه شده است. و نکته کلیدی همینجاست عزیزان... نکته کلیدی این است که مفاهیمی مانند «رفاه عمومی» و یا «عدالت اجتماعی» و یا «رفع ستم ملی» و یا «رواج قانون» و یا داشتن قانون اساسی و این حرفها همه و همه متعلق به 200 سال گذشت است. در اروپا تا حدی این معانی همراه با انقلاب کبیر فرانسه آمد و اولین قانون جهان نیز ماگناکارتا چندصد سالی قبل آمده است. در ایران ما چه در تهران و چه در زابل اصلا کسی نمیدانست که حقوقی دارد و هیچ فرماندار و یا فرمانروا و بزرگی نه آگاه بود و نه وظیفه خود میدانست که به مردم برسد. مردم هم نبودند رعیت بودند که با برده اندکی تفاوت داشت. به همین دلیل فتحعلی شاه به آن فرنگی گفت که اول سهم دولت را معین کنید چرا که فکرش را هم نمیکرد که کسی صرفا بخاطر انسانیت و حقوق انسانها بخواهد چنین سودی را نصیب یک ملت بکند مگر آنکه سودی برای خود او داشته باشد. به عبارت دیگر مردم ایران، ترکیه، پاکستان، هند، چین و ژاپن و دهها کشور دیگر اصلا برای خود حقی قائل نبودند و فرمانروایان شان نیز نه خبر داشتند و نه میدانستند که به دنیا جور دیگری نیز میتوان نگاه کرد. برای فتحعلی شاه مردمان با گله گوسفندان تفاوت شان در این بود که رعایت مردمان را بیشتر از گوسفندان میکرد اگر نه در حقوق چندان تفاوتی نداشتند و همه «مال» پادشاه بودند. این پادشاه میتوانست هرکسی باشد که از هر گوشه ازایران برخاسته و شمشیر قوی تری بدست داشته. خیلی متاسفم که این پادشاه بلوچ نبوده اما فارس هم نبوده. تفاوتی هم نمیکرده چه بلوچ چه فارس و چه ترک و افغان همه به یک اندازه به مردم به چشم گوسفند نگاه میکردند.
از طرفی همه فقر را نباید گردن ستم ملی و حکومت مرکزی انداخت. در تمامی جوامع در جهان، ثروت اطراف پایتخت و سپس شهرهای بزرگ جمع میشود و کسی عمدی در این کار ندارد. این خاصیت سرمایه است. هیچ ثروتمند بلوچی هرچقدر هم «وطن پرست» باشد بازهم وقتی ببیند که سرمایه گذاری در تهران نان بیشتری دارد سود بیشتر را رها نمیکند و «وطن»اش را بچسبد. هم او مدتی که در تهران زندگی کرد اگر ببیند که سرمایه گذاری در چین سود بیشتر دارد سرمایه اش را میبرد به چین آنجا کارخانه میزند و به کارگر چینی مزد میدهد و کک اش هم نمی گزد که بلوچ بی نوا مجبور است بنزین قاچاق کند. این تنها خاصیت تهران نیست بلکه همه مراکز کشورها در جهان این خاصیت را دارند و کشور بدون مرکز نمی شود. اما میتوان یقه مرکز را چسبید و مطالبات را مطرح کرد. خیلی کارها میتوان کرد فقط باید شعور جامعه به جایی برسد که بجای دعواهای بی حاصل به عاقب خود بیاندیشد.
حال دوستان جدایی طلب بلوچ ما که خیلی تاریخ تاریخ میکنند و از ستم فارسها سخن میگویند بروند تاریخ خودشان را مطالعه کنند که بخشی از آن در بالا آمد. تاریخ نگار بلوچ ما که خود این تحقیق را گشته و نوشته، چشم این را ندارد که ببیند در میان شرح آنهمه بدبختی و جنگ بین بلوچها و سرداران جور واجورش را که میدهد هیچکدام از این سران و سرداران حتا یک قدم هم برای مردم بلوچ بر نداشته اند. هیچ قناتی کنده نشد و هیچ آبادانی نشد و هیچ سدی زده نشد. همه اش جنگ بوده است و کشتار مردم. اما همین یک تیکه را که نادرشاه برای شان فرماندار تعیین کرده مایه بدبختی مردم بلوچ میداند. این بجز شوونیزم بلوچ و ناسیونالیسم کور نیست که آنهمه ستمها و درگیریهای خانه برباد ده خود سران بلوچ بر سر قدرت و تاراج مردم بلوچ را نمی بیند اما همین دلیل آبکی که نادرشاه برای بلوچها فرمانداری بلوچ از میان خود بلوچها تعیین کرده برایش نقطه شروع بدبختی بلوچها است. کوری تا این حد که حتا دست خط خودش را نتواند بخواند نوبر است. بروید در سایت این آقای بلوچ و تاریخ بلوچستان را بخوانید اگر یک نمونه، حتا یک نمونه بیاورید که فلان کس بلوچ پس از آنکه به قدرت رسید در فلانجا برای رفاه اهالی قنات کند و یا آبادانی کرد. یک نمونه هم نیست. این خاص بلوچستان هم نیست. رسم دنیا چنین بوده و در تمام ایران وضعیت همین بوده. اما گویی هم میهنان بلوچ راه راحتش را انتخاب کرده اند، جگر دیدن عیبهای خود و جامعه شان را ندارند دنبال بلا گردان می گردند؛ «اگر ما بلوچها فقیر هستیم بخاطر ستم ملی است که فارسها به ما کرده اند». مشکل اینجاست که ممکن است که فعلا سر خود را گرم کنید و مشکل را گردن فارسها بیاندازید. اما فردا که با مشکلات تان تنها شدید و مشکل و بلا و قحطی از آسمان بارید آنگاه متوجه خواهید شد که آنطور هم نبوده که خیال میکردید تا از ایران جدا شوید کپرهای تان ویلا خواهد شد. نه برادر. برای تبدیل کپر به ویلا که طلب تان، به یک خانه 120 متری با آب و برق و کولر باید اول جامعه صنعتی بسازید و تولید صنعتی یا کشاورزی داشته باشید تا کار و ثروت تولید شود. برای اینها نیز نیازی به جدا شدن نیست بلکه میتوانید یقه دولت مرکزی را بگیرید و سهم نفت تان را بخواهید. تلاش کنید دولت مرکزی را برای تشکیل یک مجلس استان که بودجه در اختیارش باشد (مثل آمریکا و سوئد) و نه مانند شورای شهر فعلی تحت فشار قرار دهید.
نکته دیگر این است که ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم. بقیه اش غار نشینی و زندگی وحشی ها بوده است. فکر ده هزار سال دیگر را کرده اید؟ پنجاه هزار سال آینده چی؟ آیا آن هنگام هم هنوز جنگ فارس و بلوچ در میان است؟ یا خیال میکنید که هنوز در ایران فقط ایرانی ها زندگی میکنند؟ در جایی خواندم که اگر زاد و ولد انسانها به همین منوال پیش برود هفتصد بعد جمعیت زمین آنقدر زیاد میشود که باید دور کره زمین را ساختمانی به ارتفاع سه کیلومتر بسازند تا همه انسانها در آن جای بگیرند. حال جای بلوچ و فارس را معین کن!
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 18 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
تاریخ بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند. (1) و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود...و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد... (2) که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است (3) ،اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند. (4) و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است (5) .
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است (6) .
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده (7) .
و اما مدرک این اقوال:مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره)از امام صادق علیه السلام نقل شده است (8) و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن
2
تاریخ بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند. (1) و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود...و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد... (2) که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است (3) ،اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند. (4) و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است (5) .
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است (6) .
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده (7) .
و اما مدرک این اقوال:مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره)از امام صادق علیه السلام نقل شده است (8) و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن
2
بوده،و نزول قرآن نیزطبق آیه کریمه:شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن... (9) در ماهمبارک رمضان انجام شده،و با این دو مقدمه نتیجهگیرى کردهو گفتهاند: بعثت رسولخدا در ماه رمضان بوده است،در صورتیکههر دو مقدمه و نتیجهگیرى مورد خدشه است زیرا:
اولا-این گونه آیات که با لفظ«انزال»آمده بگفته اهلتفسیر و لغت مربوط به نزول دفعى قرآن کریم است-چنانچه مقتضاى لغوى آن نیز همین است-نه نزول تدریجى آن،و دراینکه نزول دفعى آن به چه صورتى بوده و معناى آن چیست.
اقوال بسیارى وجود دارد که نقل و تحقیق در اینباره از بحثتاریخى ما خارج است.و قول مشهور آن است که ربطى بهمسئله بعثت رسولخدا(ص)که بگفته خود آنها بیشتر از چند آیهمعدود بر پیغمبر اکرم نازل نشد ندارد،و مربوط استبه نزولدفعى قرآن بر بیت المعمور و یا آسمان دنیا-چنانچه سیوطى ودیگران در ضمن چند حدیث در کتاب در المنثور و اتقان از ابنعباس نقل کردهاند-و عبارت یکى از آن روایات که سیوطىآنرا در در المنثور در ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کردهاینگونه است که گفته است:
«شهر رمضان و اللیلة المبارکة و لیلة القدر فان لیلة القدر هىاللیلة المبارکة و هى فى رمضان،نزل القرآن جملة واحدة منالذکر الى البیت المعمور،و هو موقع النجوم فى السماء الدنیا،حیث وقع القرآن،ثم نزل على محمد (ص)بعد ذلکفى الامر و النهى و فى الحروب رسلا رسلا» (10) .
یعنى ماه رمضان و شب مبارک و شب قدر که شب قدرهمان شب مبارک است که در ماه رمضان است و قرآن در آنشب یکجا از مقام ذکر به بیت المعمور یعنى محل وقوعستارگان در آسمان دنیا نازل شد و سپس تدریجا پس از آندر مورد امر و نهى و جنگها بر محمد(ص)فرود آمد.
و به این مضمون حدود ده روایت از او نقل شده است.
و متن روایت دیگرى که از طریق ضحاک از ابن عباسروایت کرده چنین است:
نزل القرآن جملة واحده من عند الله من اللوح المحفوظ الىالسفرة الکرام الکاتبین فى السماء الدنیا فنجمه السفرة علىجبرئیل عشرین لیلة،و نجمه جبرئیل على النبى عشرینسنة» (11) .
یعنى قرآن یکجا از نزد خداى تعالى از لوح محفوظ بهسفیران(فرشتگان)گرامى و نویسندگان آن در آسمان دنیانازل گردید و آن سفیران در بیستشب تدریجا آنرا برجبرئیل نازل کردند،و جبرئیل نیز در بیستسال آنرا بررسول خدا نازل کرد.
این درباره اصل نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و شب قدر.
و ثانیا-در مورد قسمت دوم استدلال ایشان که نزول قرآن راتوام با بعثت رسولخدا(ص)دانستهاند.آن نیز مخالف با گفتار خودشان بوده و مخدوش است،زیرا عموم مورخین و محدثین اهلسنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ودر عالم خواب بوده و پس از گذشت مدتها که برخى آنرا ششماه و برخى سه سال و برخى کمتر و بیشتر دانستهاند در عالمبیدارى به آنحضرت وحى شد و جبرئیل
3
بر آن بزرگوار نازل گردیدو قرآن را آورد.
و این جزء نخستین حدیثهاى صحیح بخارى است که ازعایشه نقل کرده که گوید:
اول ما بدىء به رسول الله(ص)من الوحى الرؤیا الصادقهفى النوم و کان لا یرى رویا الا جاءت مثل فلق الصبح،ثمحبب الیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه اللیالىذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثم یرجعالى خدیجه فیتزود لمثلها،حتى جائه الحق و هو فى غارحراء،فجاءه الملک فقال:اقرا...
و البته ما در آینده روى این حدیث و ترجمه آن مشروحا بحثخواهیم کرد،و این مطلب را تذکر خواهیم داد که در این حدیثجاى این سئوال هست که آیا عایشه این حدیث را از چه کسىنقل کرده و آیا گوینده حدیث رسولخدا(ص)بوده یا دیگرى،زیرا خود عایشه که در هنگام نبوت رسولخدا(ص)هنوز بدنیانیامده بود و قاعدتا این روایت را از دیگرى نقل کرده است،ولى در اینجا از او نام نبرده...!
مگر اینکه بگویند:این اجتهاد و نظریه خود ایشان بوده کهدر اینباره اظهار کردهاند که در اینصورت این روایتخود عایشهاست و نظریه او است که در اینباره اظهار داشته و از باب حجیتروایتخارج شده و مانند نظرات دیگر میشود که لابد براىامثال بخارى که کتاب خود را با امثال آن افتتاح و آغاز کردهحجیت داشته...و بهر صورت پاسخ این سئوال را باید آنهابدهند!
ولى این مطلب بخوبى از این حدیث معلوم میشود که میاننزول وحى بر رسول خدا و نزول قرآن فاصله زیادى وجود داشته وتوام با یکدیگر نبوده و در نهایه ابن اثیر در ماده«جزء»در ذیلحدیث«الرؤیا الصالحة جزء من سبعین جزء من النبوة» (12) آمده است که گوید:
«و کان فى اول الامر یرى الوحى فى المنام و دام کذلک نصفسنة،ثم راى الملک فى الیقظة». (13)
و نظیر این گفتار را سیوطى در کتاب اتقان ذکر کرده (14) .
و بلکه برخى از ایشان فاصله میان بعثت رسولخدا(ص)ونزول قرآن را چنانچه گفتیم سه سال دانسته و به این مطلبتصریح کردهاند،که یکى از آنها روایت زیر است که ابن کثیرآنرا صحیح و معتبر دانسته و آن روایت امام احمد بن حنبل استکه بسند خود از شعبى روایت کرده که گوید:
«ان رسول الله(ص)نزلت علیه النبوة و هو ابن اربعین سنة،فقرن بنبوته اسرافیل ثلاث سنین،فکان یعلمه الکلمة و الشىءو لم ینزل القرآن،فلما مضت ثلاث سنین قرن بنبوته جبرئیل،فنزل القرآن على لسانه عشرین سنة،عشرا بمکة و عشرابالمدینة،فمات و هو ابن ثلاث و ستین سنة» (15) .
و نظیر همین گفتار از دیگران نیز نقل شده (16) .
و البته ما اکنون در مقام بحث کیفیت نزول قرآن کریم ونزول دفعى و تدریجى و تاریخ نزول و بحثهاى دیگرى که مربوطبه نزول قرآن است نیستیم،و اساسا آن بحثها از بحث تاریخى ماخارج است،و مرحوم علامه طباطبائى و دیگران در اینبارهتحقیق و قلمفرسائى کردهاند که میتوانید به کتاب المیزان وکتابهاى دیگر