لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 17 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
1
موسیقی چنان که گذشت فن ترکیب اصوات و بیان احساسات توسط صوتها است . به گفته «موزارت» موسقی بیان خوشایند زندگی و به زغم «بولیوز» موسیقی شاعرانه ترین ، ارزنده ترین، نیرومندترین و اندارترین هنرهاست و باید آزادترین آنها هم باشد. به موجب داستانهای دین یونان «آپولن» خدای موسیقی با نه فرشته خود در کوه «پارناس» زندگی می کرد و این فرشتگان را «موز» می گفتند و موسیقی از نام آنها اشتقاق یافته است.
در تاریخ تحول موسیقی از باستان تحول موسیقی از باستان تا امروز، نخست موسیقی نزد ملل باستانی ، سومری، آکادی، ایلامی، مصری، یونانی و لاتینی را بررسی می کنیم:
بر اثر کاورش هایی که در اواخر قرن نوزدهم در گورستان «اور» که تاریخ بنیاد آن به سی قرن قبل از میلاد می رسد به عمل امده ریشه اصلی موسیقی آسیایی تا حدی روشن گردیده است.
از سومر قدیم دو ستوان که بر آن آهنگ موسیقی حک شده به دست آمده است. از خزانه های اور اسباب موسیقی بادی کشف شده، که می توان عمده نغمه های متداول امروز را از آن استخراج نمود. این آلت متعلق به 1800 قمری پیش از میلاد است. بر اثر تتبعات دقیق و به اتکاء تصاویر و نقش و نگارهای موجود، موسیقی سومر شامل: سرود، شکوائیه و مرثیه بوده. از جمله نوحه بر ویرانی «نیپور که شش آهنگ داشه و با طبل و لیر اجرا می شده است و این تغنی با اسباب به دوران «گودآ» (2400 قمری پیش از میلاد) ارتباط می یابد.
پزشکان کلده پیش از عمل، آهنگی مقدس می سرودند و در وراء این موسیقی دینی، دربار از موسیقی خاصی بهره مند می شد و نوازندگان را آلتی شبیه «لیر» که پنج وتر داشته استفاده می کردند.
رقص هم به طور قطع رواج داشته است و اثار باقی مانده گورستان شاهی متعلق به 2700 قمری پیش از میلاد این مدعا را به اثبات می رساند. آلات موسیقی آن عصر زهی و باید و ضربی بوه، یک نوع نی مضاعف نقره نیز که دارای چهار سوارخ است از این قبرستان (مربوطب ه 27090 تا 3200 قمری پیش از میلاد) به دست آمده است. فلوتی با لوله، فقی و هفت سوراخی متعلق به (2000 قمری پیش از میلاد) هم از همانجا کشف شده است.
3
اشعار مقدسی درباره «استار» مربوط به قرن 6 و 7 و حجاری شیپوری به طول پنجاه تا شصت سانتیمتر از قرن 8 ق. م در دست است.
از مقبره ملکه «شوهد» نقش چنگی به طول یک متر و دارای یازده وتر به دست آمده است و نشان می دهد نوازندگان او هنگامی که ملکه خودکشی می کرده یا به میل خود سم می خورده می نواخته اند. این آلت شبیه چنگی دیگر است که بر اثر حفاری سال 1809 در «لاگاش» کشف شده متعلق به 2400 ق. م است. از آن عصر عودی طلایی با یک وتر و عود نقره و چنگی که با این دو آلت همراهی می کرده است و متعلق به 2700 ق. م است، به دست امده است.
نوازندگان که در حدود 680 ق. م در رکاب شاهان ایلام بوده، چنگی 13 وتری داشته اند. چنگی نیز 21 و 22 وتری وسه گوشه در «سوز» متعلق به 1900 تا 2000 ق. م پیدا شده است.
چدر بابل به سال 1600 و در نیپور به سال 1900 ق. م عودهایی با 2 تا 3 سیم به دست آمده. در آن دوران شرقی ها از «سمبال» و «تمپال» و طبل مخصوصاً بالگ که شبیه صندوق بزرگی بوده است استفاده می کرده اند و همه این سازها با یکدگیر به صورت جمعی به کار می رفته است. در «بریتیش میوزیوم» لندن نقشی از ایلام قدیم وجود دارد که به موجب آن ده نوازنده و پانزده خاننده با کمک چنگ و نی مضاعف طبل (متعلق به 689 ق. م) هنرنمایی می کنند همچنین در نقشی دیگر نوازنده عود دیده می شود. در حدود 2500 ق. م بابل بر سومر غلبه کرد ولی از لحاظ هنر مغلوب این قوم شد و خود نیز در حوالی قرن 14 از «آسور» شکست خورد.
به موجب منابع مصری، سومریها در حدود قرن 19 ق. م با آن کشور ارتباط یافتند و با ملل دریایی یا «مردان دریا» نیز آشنا شدند و در نتیجه آلات موسیقی و آداب موسیقیدانی آنان از دریای اژه و آدریاتیک گذشت و به رم رسید و به این ترتیب دنیای کهن از هنر سومریان برخوردار شد و هر کشوری برای مقصدی از رواج موسیقی استقبال کرد. چون موسیقی رکن اصلی مراسم دین است بعضی ملل در اجرای آهنگاهی مذهبی و یا جشن ها و تشریفات درباری از آن استفاده می کردند. مثلا مراسم مربوط به «میترا» که از ایران به خاور نزدیک وغرب رخنه نمود، با موسیقی توأم و نفوذ سومر در همه جا جلوه گر بود. حتی اگر گام منسوب به فیثاغورث هفت نت داشته، بدان جهت است که منجمان کلده به یونانیها وجود و خواص هفت ستاره را آموخته اند... مصریان قدیم به اتکاء افکار دینی خود و اعتقاد به زندگی بعد از مرگ و تصور به تساوی بین حیات و ممات، منابعی سرشار درباره موسیقی به یادگار گذارده اند. اینک در حدود پنجاه فلوت از عهد باستان مصر باقی مانده است.
3
این قوم به فواصل موسیقی آشنا بوده، وزن را از کوفتن دو دست به هم استخراج می کرده اند. سرودهای دینی به وسیله فرعون و دیگران با اشعاری سه یا چهار بندی خوانده می شد. فرعون می ایستاده یا به زانو در می آمده، دست خود را بلند می نموده است. قدیمی ترین سرود که به دست ما رسیده از Amon-Ra است. که نقاشان نخستین هرم «ساکاراه» با خط میخی جریان آن را بر دیوار ترسیم کرده اند و در آن «هاها یا ای ای» نی به کار می رفته است.
رقص در مصر ظاهرا قدیمی تر است. زیرا مجسه زنی رقاص که تقریبا به پنج هزار سال قبل از میلاد می رسد، موود می باشد و در جدار دیوار هرمی، مطالبی بدین شرح نگاشته شده است:
«این است رقص که از طلا گرفته شده» یا «رقص تکان دادن» و یا «رقص اسرار ولادت»
در مصر، موسیقی نظامی برای راه پیمایی منظم سربازان بوده است. در این کشور باستانی نقشی روشن از چنگ زدن دو زن رقاص و فلوت نواز و سیتار زن موجود است. نی هایی به طول 25 تا 55 و گاهی 91 تا 96 سانتیمتر که بعدا به نام «بنی حسن» معروف شده، و بعضی از چوب وبرخی از برنز و متعلق به 4000 ق. م است به دست آمده همچنین نی مضاعف و طبلی به طول 54 سانتی متر مربوط به 1200 ق. م کشف شده است.
چنگ نیز به منزله ساز ملی مصریان است و انواع مختلفی دارد که نوع کوچک آن 3 یا 4 وتری به وسیله چوبی روی دوش نوازنده قرار می گرفته است و بزرگتر آن دارای 8 تا 20 سیم بوده که باید ان را ایستاده نواخت. چنگ متداول مصر که از حدود 3300 تا 1600 ق. م رواج داشته، چند وتری بوده، نوازنده می نشسته و می نواخته است. سی تار نیز که دارای پنج تا هجده وتر بوده، در حدود 2000 ق. م به مصر وارد و متداول شده است. عود 3 یا 4 وتری هم در نقش ها دیده شده است. همچنین انواع آلات موسیقی دیگر رواج داشته از جمله نوعی
4
«کاستاگنت» و «مائینیت» مخصوص زنان رقاصه و نیز اقسام طبل که برای مارش و رقص به کار می رفته است...
ارکستر مصری از نی زن، چنگ نواز،خواننده ودست افشان تشکیل می شده، گاهی دو یا سه چنگ زن و عده زیادی نی زن شرکت می کرده اند. دسته ای که متعلق به 2600 ق. م است از هشت نی نواز و یک کف زن به وجود آمده است.
از قرون دو و سه ق. م یک نوع «ارگ» ابتدایی که از یونان به مصر وارد شده بود و نه لوله داشت و در محافلی که فرعون حضور داشته، به کارمی رفته است، موجو است.
«هرودت» از نوازندگانی که در قایق نشسته، در مسیر نیل می نواخته اند، یاد می کند. در جشنهای مربوط به «ازیریس» نیز موسیقی رواج کامل داشته است.
تمدن و هنر مصری در کرت، سیکلاد و اتروسک نفوذ یافته، یونانیها از ا متاثر شده اند.
عبرانیان نیز به موجب منبع: سومری، کلدانی، هیتیت، فنیقی و مصری و تورات از موسیقی بهره وافی داشته اند. در کتاب مقدس قطعات منظور وجود دارد. موسیقی قدیم عبری، سرودهای جنگی، شکوائیه و مرثیه است که با دو نی همراهی می شده است.
طبق نصوص کتاب «سفر تکوین» نزد عبرانیان اسباب های بادی از خاندان فلوت و نی مضافع رایج بوده است و در عصر اسمعیل قرن 12 ق. م «هلیل» یا نی ساده به کار می رفته. «شوفاژ» یک نوع شاخ بوده، برای فراخواندن دسته ها استعمال می شده «هاسوسرت» که با نقره ساخته می شده، یک نوع شیپور راست بوده به تعداد زیاد در مراسم نظامی رواج داشته است در تورات از «نبل» و «هینور» دو آلت سیمی بوده یاد شده . لیر که 6 تا 11 وتر داشته «سیتار» «سامبوگ» با 7 وتر، نبل با 10 وتر «پسالتریون» سه گوشه با 24 وتر، چنگ با ده وتر(که با انگشت یا مضراب می زده اند) «گینور» با 8 وتر همه نزد قوم اسرائیل رواج داشته است.
سکه ای مربوط به دو قرن قبل از میلاد به دست آمده که لیری را با سه وتر نشان می دهد و شباهتی به لیر چهار وتری متعلق به 2000 ق. م آسوری ها دارد.
یهودیان در تمام اعیاد از انوع طبل استفاده می کرده اند.
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 84 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تاریخ بلوچستان و مدعیان سلطنت طلبان
دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است
ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم. بقیه اش غار نشینی و زندگی وحشی ها بوده است. فکر ده هزار سال دیگر را کرده اید؟ پنجاه هزار سال آینده چی؟ آیا آن هنگام هم هنوز جنگ فارس و بلوچ در میان است؟ یا خیال میکنید که هنوز در ایران فقط ایرانی ها زندگی میکنند؟
«باحمایت سردار ھای بلوچ نادرشاہ میرمحبت خان را بہ عنوان خان کلات تعیین نمود و بہ او خلعت ھای فاخرہ بخشید و بنا بہ خواست او میرکمال خان اھلتاززئی، سردار بنگلزئی، علی دربان و مھرعلی بہ اتفاق میراھلتازخان دستگیر شدہ و در قندھار زیر نظر قرار گرفتند ـ میرمحبت خان چندروزی در دربار نادری ماند ـ نادرشاہ نھایت رضایت را اظھار نمود و با دادن پانصد سوار بہ سرپرستی سپھسالار لطف علی ایرانی آنھا را برای رفتن بہ کلات مرخص نمود ـ با رسیدن لطف علی ایرانی بہ کلات او با شکوہ و جلال میرمحبت خان را بر تخت نشاند ـ در تاریخ بلوچھا این روز یکی از شومترین روزھا بود زیرا زور و فشار بار یک حکومت خارجی برای ھمیشہ بر دوش بلوچھای آزادمنش گذاشتہ شد» تاریخ بلوجستان نویسندہ: میرگل خان نصیر ، مترجم: ملک بلوچ
برای آنکه سخنی از حقیقت و منطق برخوردار باشد، نیازی نیست که نویسنده رنج کشیده باشد و یا کمونیست باشد. اگر یک سلطنت طلب هم بگوید ماست سفید است باید پذیرفت. من از این رو روی سلطنت طلبی ام تاکید میکنم که مچ آنها که منطق سرشان نمی شود را بگیرم و این افراد تنها هم میهن بلوچ من آقای مکرانی را شامل نمی شود بلکه بسیاری دیگر از ایرانیان جمهوریخواه از چپ تا راست را شامل میشود که با «چوب» سلطنت طلبی همه سخنان مخالف شان را رد میکنند. همینکه اعتقاد به نظام سلطنتی دارید حرف تان که میگویید ماست سفید است را نباید پذیرفت. اینچنین بحث سیاسی کردن بسیار بچه گانه است. یا آنجا که میگوید تو چون سلطنت طلب هستی و در کاخ خودت نشستی درد مرا نمی فهمی. این نوع «استدلال» چیزی بجز کم آوردن نیست. اینها چون پاسخی برای حرف حق ندارند به ایل و تبار نویسنده می تازند. حال خود کسانی که در مقالات شان سلطنت طلبی مرا بعنوان عاملی برای رد نظریاتم آورده ام به شهادت می گیرم که آیا اعتقاد به اینکه مردم ایران باید این حق را داشته باشند که بین سلطنت و جمهوری یکی را انتخاب کنند سلطنت طلبی است؟ اگر من عقیده داشته باشم که نظام پادشاهی، نه این که به زور خود را تحمیل کند بلکه با آرای مردم روی کار بیاید، در کشور ایران برای کارکرد سیاست بهترین انتخاب است سلطنت طلبی به معنای سلب حقوق انسانها است؟ اگر اینچنین است که باید گفت در دنیا هرآنکه به دموکراسی اعتقاد دارد سلطنت طلب است چرا که آنچه را که من طرح میکنم تنها در چارچوب دمکراسی مطرح میکنم. در عین حال این را هم باید پذیرفت که صرف بلوچ بودن، جمهوری خواه بودن و یا سوسیالیست بودن دال بر دموکرات بودن نیست. از اصل بحث دور نیافتیم.
دوستان بلوچ جدایی خواه در بحثهای شان پیوسته بر ستمگری فارسها بر بلوچها سخن میرانند و تاریخ جعل میکنند و اینکه رضاشاه نام ایران را بر کشور نهاده است و غیره. برای بحث و گفتگو طرفین باید در مورد یک سری پیش فرض ها با هم توافق داشته باشند. مثلا هر دو طرف بپذیرند که ماست سفید و دو ضربدر دو میشود چهار. اگر بر سر این موضوع اختلاف عقیده باشد بحث اصولا بی مورد است. اینچنین است در مورد آنچه که بلوچهای جدایی طلب مطرح میکنند. ما با کسانی که میگویند ایرانی وجود نداشته و رضاشاه این نام را بوجود آورده اصلا بحثی نداریم. اما میتوانیم با کسانی که منطق و تاریخ میشناسند و بحث را منطقی و سیاسی مطرح میکنند بحث کنیم. مثلا کسانی که خیلی منطقی و در چارچوب دمکراسی چنین طرح مبحث میکنند؛
«ما نیز تاریخ را ارج می نهیم و آنچه را که جهانیان پذیرفته اند می پذیریم که ایران تاریخ 2500 ساله دارد. ما نیز می پذیریم که بلوچستان هرگز دچار ستم مضاعف و یا ستم ملی نبوده و تمامی مردم ایران حتا ساکنان تهران نیز در طول تاریخ آنچنان که در تمام نقاط جهان مرسوم وبوده مورد ستم خان و بزرگ و رئیس حکومت و یا رئیس ایل بوده اند. اصلا اینها به کنار، اصلا فرض را بر این بگذاریم که بلوچستان گل سر سبد هم بوده و نه تنها ستمی بر آن نمی رفته بلکه خیلی هم از بقیه بیشتر به بلوچستان میرسیدند. اینها را می پذیریم. حال نامش را میخواهید بی وفایی بگذارید، نامردی بگذارید، خیانت بگذارید یا هرچه که دوست دارید، این حق بشری و دموکراتیک ماست که به هر دلیلی که به خودمان مربوط است امروز بخواهیم از شما جدا شویم. ما نمی خواهیم در چارچوب کشور بزرگ و سرفراز ایران زندگی کنیم بلکه کشور مستقل خود را میخواهیم. این هم که کپر نشین خواهیم ماند یا ثروتمند خواهیم شد هم مساله داخلی ماست و به شما مربوطی نیست. بهرحال نه پول نفت شما را میخواهیم و نه امتیازات بودن در چارچوب کشور ایران را. ما را به خیر تو امید نیست شر مرسان».
در یک محیط دمکراتیک، در ایران فردا نیز کسی نمی تواند و حق ندارد شما را بخاطر طرح این عقاید و حتا تشکیل حزب جدایی طلب تحت فشار قرار دهد و یا دستگیر کند بشرط آنکه از چارچوب دمکراتیک خارج نشود و از خشونت و مشی مسلحانه به دور باشد. با توجه به نظریات و برنامه های تمامی نیروهای سیاسی ایرانی از سلطنت طلب گرفته تا جمهوریخواه چپ و راست، شما جدایی طلبان در ایران آزاد فردا نیز میتوانید نشریه و رادیو و تلویزیون خود را داشته و عقاید جدایی طلبانه خود را چنانچه در چارچوب دمکراتیک و بدور از خشونت و جنگ مسلحانه مطرح کنید آنچنان که در کانادا جدایی خواهان ایالت فرانسوی زبان «کبک» از چنین حقوقی برخوردار شدند و یک رفراندم دمکراتیک نیز برگزار کردند و خود مردم کبک آزادانه به ماندن و یا جدا شدن از کانادا رای دادند.
اما چرا بلوچهای جدایی خواه بجای طرح دمکراتیک و معقول خواسته های شان دست به جعل تاریخ و دروغپردازی میزنند؟ پاسخ خیلی ساده، برای این است که اگر این دروغها را به هم نبافند در مقابل این سوال مردم بلوچستان که «چرا میخواهید از ایران جدا شوید؟» پاسخی ندارند که بدهند! آنها دست به جعل تاریخ و هجو تاریخ و غیره میزنند که فقر مردم بلوچ را تنها نتیجه ستم فارس بدانند و سعی دارند توجه این مردم را از عوامل جامعه شناسی علمی و دلایل اقتصادی فقر در تمامی جوامع رو به توسعه منحرف کنند. آنها نیک میدانند که میلیاردها مردم جهان در فقر زندگی میکنند اما کسی دلیل فقر خود را ستم ملی نمیداند بلکه دلایل آن همان است که آمد و مردم سعی شان را بر همت خود و تلاش بیشتر مینهند. بنگلادش نمونه خوبی برای بر رسی است. این کشور سابقا جزو هندوستان بود که پس از تقسیم هندوستان به دو کشور، تبدیل به پاکستان شرقی شد. پاکستان شرقی بعدها از پاکستان جدا شد و کشور بنگلادش را تشکیل داد. اما این جدایی هیچ ثروتی برای مردم این دیار بهمراه نداشت. در بنگلادش، در کارخانه لباس دوزی که محصولاتش به سوئد صادر میشود حقوق کارگر ساعتی یک کرون سوئد است که میشود روزی 1200 تومان ایران امروز که پول یک سیر تخمه هم نمی شود. (البته دوستان بلوچ لابد بیشتر از بنگلادش صنعت و کشاورزی برای بلوچستان آزاد فراهم خواهند کرد). در همان بوسنی و هرزه گوین و کرواسی و غیره که از یوگوسلاوی سابق رها شدند وضع اقتصادی مردم تغییری نکرده و اگر تغییری هم بوده به همان نسبتی بوده که سایر مردم آن منطقه داشته اند. جدایی طلبان ما نیز فردای جدایی از ایران پس از آنکه بیست سی سالی گذشت و کپرها تبدیل به حتا خانه هم نشد، مانند سران جمهوری اسلامی «توطئه خارجی» کارشکنی های فارسهای ستمگر و یا ناسیونالیستهای پاکستانی را بعنوان عذر و بهانه مطرح خواهند کرد. این رسم قدرت در دنیا بوده که در پاسخ به دهان های باز و گرسنه بجای غذا این مزخرفات را مینهند.
متاسفانه جدایی طلبان در ایران بجای تلاش قومی و تلاشهای مردمی و ستاندن حقوق قومی و امکانات از دولت مرکزی به آه و ناله و نفرین پرداخته اند و حرفهایی مثل ستم ملی و غیره را مطرح می کنند که تنها در صورتی میتوانست مورد قبول باشد که مثلا در ایران شهرهایی مثل تبریز و رضاییه و مراغه و سنندج و بندر ترکمن و آبادان و بوشهر و بندر عباس و نیز چابهار و زابل مردمی دارای زندگی متوسط وجود نداشته باشد و مردم این منطقه همه زاغه نشین باشند. تا همین 200 سال پیش در ایران از هر صد نفر یک نفر زندگی مرفه داشته است و بقیه مردم «زندگی عادی» داشته اند. این «زندگی عادی» با معیارهای امروز البته فقر مطلق بیش نیست اما برای آن زمان طبیعی بود و کسی خود را فقیر حس نمی کرد. این وضعیت در بیشتر نقاط جهان همه گیر بوده است. با پیشرفت علم و صنعت کم کم طبقه متوسط بوجود میآید. و آنها که سابقا «زندگی عادی» داشته اند با مقایسه وضع شان با طبقه متوسط جدید خود را فقیر به حساب می آورند. در جوامعی که به طرف صنعتی شدن میروند فقر نسبی و حاشیه نشینی امری طبیعی است و در تمامی کشورهایی که امروز پیشرفته هستند نیز وجود داشته است و برزیل با حاشیه نشینی در کنار شهرهایش یکی از نمونه های بارز است که بلوچ کپر نشین ما در مقابل آنها ثروتمند به حساب میآیند. بخشهای فقیر نشین لندن، پاریس و استکهلم و غیره در قرن هجده و نوزده حتا موضوع داستانهای بسیار شده است. هیچ کدام نیز این فقر را به گردن ستم ملی نیانداخته اند بلکه پذیرفته اند که این وضعیت حاصل صنعتی شدن جوامع است که «زندگی عادی» بخشی از مردم از حالا به بعد نامش فقر میشود و باید برای بهتر شدن وضع آنان تلاش کرد.
یک مثال بارز دیگر خانواده خود ما ایرانیان است. مثلا تهرانی ها. آنها که هم سن و سال نگارنده هستند. بیشتر ما که زمان شاه که وضع خانواده مان را متوسط به حساب میآوردیم، اگر آن وضعیت را با حتا امروز جمهوری اسلامی مقایسه کنیم فقیر به حساب خواهیم آمد. در سال 1345 ما یک خانه 120 متری داشتیم که سه اتاق داشت و ما هفت فرزند بودیم و پدر مادر روی هم نه نفر در این خانه زندگی می کردیم. نه از یخچال خبری بود و نه تلویزیون و مبلمان و کولر و نه آب لوله کشی و غیره. همسایه ها همه برق نداشتند و آب انبار داشتیم و از وسایل امروزی رفاه پنکه و رادیو و بادبزنهای دستی را داشتیم. در حقیقت در سال 1345 استاندارد زندگی من تهرانی با کپر نشین بلوچ تنها دیوار آجری خانه مان بود و بس اگرنه وسایل داخلی این خانه برای آن بلوچ چندان حسد برانگیز نبود. هیچ تهرانی وضع بد خود را و اینکه یخچال و تلویزیون ندارد را به رضاشاه و ستم ملی ربط نمی داد. البته زندگی در تهران و امکانات کاریابی روی وضع زندگی ما به نسبت بلوچها تاثیر میگذاشت و تهرانی ها در مجموع از امکانات بیشتری برخوردار بودند. اما این تهرانی کی بود؟ تهرانی که در 200 سال قبل جمعیتش از 30 هزار نفر فراتر نمی رفت چگونه 4 میلیون نفر را در سال 1345 در خود جای داده بود؟ حقیقت این است که من که متولد و بزرگ شده تهران هستم در عمرم بندرت به کسانی بر خورده ام که نسل شان از 200 سال قبل ساکن تهران بوده باشند. پدر و مادر من کودک بوده اند که از یکی از دهات شاهرود بهمراه پدر و مادر خود به تهران آمده اند و در محله عین الدوله تهران ساکن شده اند. من خود متولد محله عین الدوله و دوساله بودم که به وحیدیه و مجیدیه تهران نقل مکان کردیم. در انجا همه رقم آدم بود از ترک و کرد و بلوچ و فارس و غیره. انواع و اقسام زبانها و لهجه ها بین اهالی رواج داشت. در عین فقر (یعنی همان زندگی متوسط) کسی سخنی از ستم ملی به زبان نمی آورد.
بخاطر دارم که تابستانها به دهی در شاهرود که پدرم از آنجا بود میرفتیم و وضع مردم ده و استاندارد زندگی شان با کپر نشین بلوچ تفاوت چندانی نداشت. خانه های گلی و خشتی و گوسفندی و باغی و آبی در حاشیه کویر. کسی از ستم ملی سخنی بر زبان نمی آورد. این ستم ملی یک اصطلاحی است که توسط ایدئولوژی چپ وارد کلام سیاسی ایرانیان شده و هیچ ربطی به سیاست در ایران ندارد. ستم ملی متعلق به «ملت پیروز روس» بوده است که بر مناطقی که تسخیر میکردند روا میداشتند. در ایران ما هرکس که قدرت می یافت، همه ایران را به تسخیر در میآورد و خود را پادشاه ایران میخواند چه نامش و نادر ترک باشد و یا کریم خان فارس و یا آغا محمدخان ترکمن و یا محمود و اشرف افغان. اینها به نسبت شعور و فهم شان به اهالی میرسیدند نه بخاطر تعهدشان که اصلا تعهدی احساس نمیکردند. مردم ایران چه تهرانی و چه بلوچ چیزی بجز رعیت به حساب نمی آمدن و رعیت نیز همانقدر نزد صاحب قدرت ارزش داشت که گاو و گوسفندش. اینها رسم قدرت و رسم جامعه بوده است و ربطی به کرد و فارس و بلوچ وستم ملی ندارد.
سیب زمینی محصول قاره تازه کشف شده آمریکا بود که سهم بزرگی در ازمیان برداشتن قحطی و گرسنگی داشته و دارد. وقتی یک فرنگی اروپایی برای فتحعلی شاه قاجار سیب زمینی هدیه آورد و گفت این محصول از قاره جدید آمریکا آمده بدهید اهالی ایران بکارند رفع گرسنگی میکند. فکر میکنید فتحعلی شاه در پاسخ چه گفت؟ لابد خیال میکنید که از طرف کلی تشکر کرد و اهالی را خبر کرد که با کمک دولت این محصول را بکارند و از گرسنگی نجات یابند؟ فتحعلی شاه در پاسخ به آن فرنگی گفت «اول پیشکش دولت را معین کنید». یعنی اول یک پولی به ما بدهید تا بگذاریم که این محصول بین مردم ایران پخش شود. شاید فکر کنید این قضیه ساختگی است یا اینکه فتحعلی شاه در آن لحظه خواسته مزاح کند و یا موقتا دیوانه شده است. و نکته کلیدی همینجاست عزیزان... نکته کلیدی این است که مفاهیمی مانند «رفاه عمومی» و یا «عدالت اجتماعی» و یا «رفع ستم ملی» و یا «رواج قانون» و یا داشتن قانون اساسی و این حرفها همه و همه متعلق به 200 سال گذشت است. در اروپا تا حدی این معانی همراه با انقلاب کبیر فرانسه آمد و اولین قانون جهان نیز ماگناکارتا چندصد سالی قبل آمده است. در ایران ما چه در تهران و چه در زابل اصلا کسی نمیدانست که حقوقی دارد و هیچ فرماندار و یا فرمانروا و بزرگی نه آگاه بود و نه وظیفه خود میدانست که به مردم برسد. مردم هم نبودند رعیت بودند که با برده اندکی تفاوت داشت. به همین دلیل فتحعلی شاه به آن فرنگی گفت که اول سهم دولت را معین کنید چرا که فکرش را هم نمیکرد که کسی صرفا بخاطر انسانیت و حقوق انسانها بخواهد چنین سودی را نصیب یک ملت بکند مگر آنکه سودی برای خود او داشته باشد. به عبارت دیگر مردم ایران، ترکیه، پاکستان، هند، چین و ژاپن و دهها کشور دیگر اصلا برای خود حقی قائل نبودند و فرمانروایان شان نیز نه خبر داشتند و نه میدانستند که به دنیا جور دیگری نیز میتوان نگاه کرد. برای فتحعلی شاه مردمان با گله گوسفندان تفاوت شان در این بود که رعایت مردمان را بیشتر از گوسفندان میکرد اگر نه در حقوق چندان تفاوتی نداشتند و همه «مال» پادشاه بودند. این پادشاه میتوانست هرکسی باشد که از هر گوشه ازایران برخاسته و شمشیر قوی تری بدست داشته. خیلی متاسفم که این پادشاه بلوچ نبوده اما فارس هم نبوده. تفاوتی هم نمیکرده چه بلوچ چه فارس و چه ترک و افغان همه به یک اندازه به مردم به چشم گوسفند نگاه میکردند.
از طرفی همه فقر را نباید گردن ستم ملی و حکومت مرکزی انداخت. در تمامی جوامع در جهان، ثروت اطراف پایتخت و سپس شهرهای بزرگ جمع میشود و کسی عمدی در این کار ندارد. این خاصیت سرمایه است. هیچ ثروتمند بلوچی هرچقدر هم «وطن پرست» باشد بازهم وقتی ببیند که سرمایه گذاری در تهران نان بیشتری دارد سود بیشتر را رها نمیکند و «وطن»اش را بچسبد. هم او مدتی که در تهران زندگی کرد اگر ببیند که سرمایه گذاری در چین سود بیشتر دارد سرمایه اش را میبرد به چین آنجا کارخانه میزند و به کارگر چینی مزد میدهد و کک اش هم نمی گزد که بلوچ بی نوا مجبور است بنزین قاچاق کند. این تنها خاصیت تهران نیست بلکه همه مراکز کشورها در جهان این خاصیت را دارند و کشور بدون مرکز نمی شود. اما میتوان یقه مرکز را چسبید و مطالبات را مطرح کرد. خیلی کارها میتوان کرد فقط باید شعور جامعه به جایی برسد که بجای دعواهای بی حاصل به عاقب خود بیاندیشد.
حال دوستان جدایی طلب بلوچ ما که خیلی تاریخ تاریخ میکنند و از ستم فارسها سخن میگویند بروند تاریخ خودشان را مطالعه کنند که بخشی از آن در بالا آمد. تاریخ نگار بلوچ ما که خود این تحقیق را گشته و نوشته، چشم این را ندارد که ببیند در میان شرح آنهمه بدبختی و جنگ بین بلوچها و سرداران جور واجورش را که میدهد هیچکدام از این سران و سرداران حتا یک قدم هم برای مردم بلوچ بر نداشته اند. هیچ قناتی کنده نشد و هیچ آبادانی نشد و هیچ سدی زده نشد. همه اش جنگ بوده است و کشتار مردم. اما همین یک تیکه را که نادرشاه برای شان فرماندار تعیین کرده مایه بدبختی مردم بلوچ میداند. این بجز شوونیزم بلوچ و ناسیونالیسم کور نیست که آنهمه ستمها و درگیریهای خانه برباد ده خود سران بلوچ بر سر قدرت و تاراج مردم بلوچ را نمی بیند اما همین دلیل آبکی که نادرشاه برای بلوچها فرمانداری بلوچ از میان خود بلوچها تعیین کرده برایش نقطه شروع بدبختی بلوچها است. کوری تا این حد که حتا دست خط خودش را نتواند بخواند نوبر است. بروید در سایت این آقای بلوچ و تاریخ بلوچستان را بخوانید اگر یک نمونه، حتا یک نمونه بیاورید که فلان کس بلوچ پس از آنکه به قدرت رسید در فلانجا برای رفاه اهالی قنات کند و یا آبادانی کرد. یک نمونه هم نیست. این خاص بلوچستان هم نیست. رسم دنیا چنین بوده و در تمام ایران وضعیت همین بوده. اما گویی هم میهنان بلوچ راه راحتش را انتخاب کرده اند، جگر دیدن عیبهای خود و جامعه شان را ندارند دنبال بلا گردان می گردند؛ «اگر ما بلوچها فقیر هستیم بخاطر ستم ملی است که فارسها به ما کرده اند». مشکل اینجاست که ممکن است که فعلا سر خود را گرم کنید و مشکل را گردن فارسها بیاندازید. اما فردا که با مشکلات تان تنها شدید و مشکل و بلا و قحطی از آسمان بارید آنگاه متوجه خواهید شد که آنطور هم نبوده که خیال میکردید تا از ایران جدا شوید کپرهای تان ویلا خواهد شد. نه برادر. برای تبدیل کپر به ویلا که طلب تان، به یک خانه 120 متری با آب و برق و کولر باید اول جامعه صنعتی بسازید و تولید صنعتی یا کشاورزی داشته باشید تا کار و ثروت تولید شود. برای اینها نیز نیازی به جدا شدن نیست بلکه میتوانید یقه دولت مرکزی را بگیرید و سهم نفت تان را بخواهید. تلاش کنید دولت مرکزی را برای تشکیل یک مجلس استان که بودجه در اختیارش باشد (مثل آمریکا و سوئد) و نه مانند شورای شهر فعلی تحت فشار قرار دهید.
نکته دیگر این است که ما بشر امروز، زور که بزنیم از هفت هزار سال پیش بیشتر تاریخ نداریم. بقیه اش غار نشینی و زندگی وحشی ها بوده است. فکر ده هزار سال دیگر را کرده اید؟ پنجاه هزار سال آینده چی؟ آیا آن هنگام هم هنوز جنگ فارس و بلوچ در میان است؟ یا خیال میکنید که هنوز در ایران فقط ایرانی ها زندگی میکنند؟ در جایی خواندم که اگر زاد و ولد انسانها به همین منوال پیش برود هفتصد بعد جمعیت زمین آنقدر زیاد میشود که باید دور کره زمین را ساختمانی به ارتفاع سه کیلومتر بسازند تا همه انسانها در آن جای بگیرند. حال جای بلوچ و فارس را معین کن!
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 18 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
2
تاریخ بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند. (1) و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود...و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد... (2) که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است (3) ،اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند. (4) و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است (5) .
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است (6) .
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده (7) .
و اما مدرک این اقوال:مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره)از امام صادق علیه السلام نقل شده است (8) و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن
2
تاریخ بعثت
درباره تاریخ بعثت رسول خدا(ص)در روایات و احادیثشیعه و اهل سنت اختلاف است و مشهور میان علماء ودانشمندان شیعه آن است که بعثت آنحضرت در بیست وهفتم رجب سال چهلم عام الفیل بوده،چنانچه مشهور میان علماءو محدثین اهل سنت آن است که این ماجرا در ماهمبارک رمضان آن سال انجام شده که در شب و روز آن نیزاختلاف دارند،که برخى هفده رمضان و برخى هیجدهم و جمعى نیز تاریخ آنرا بیست و چهارم آن ماه دانستهاند. (1) و البته در پارهاى از روایات شیعه نیز بعثت رسول خدا(ص)درماه رمضان ذکر شده مانند روایت عیون الاخبار صدوق(ره)کهمتن آن اینگونه است که:
وقتى شخصى به نام فضل از امام رضا علیه السلام مىپرسدکه چرا روزه فقط در ماه مبارک رمضان فرض شد و در سایرماهها فرض نشد؟امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:
لان شهر رمضان هو الشهر الذى انزل الله تعالى فیه القرآن...
تا آنجا که میفرماید:«...و فیه نبى محمد صلى الله علیه و آله»-یعنى بدانجهت که ماه رمضان همان ماهى است که خداىتعالى قرآن را در آن نازل فرمود...و همان ماهى است کهمحمد(ص)در آن به نبوت برانگیخته شد... (2) که چون مخالف با روایات دیگر شیعه در اینباره بوده است.
مرحوم مجلسى احتمال تقیه در آن داده،و یا فرموده که باید حمل بر برخىمعانى دیگرى جز معناى بعثت اصطلاحى شود،زیراتاریخ بیست و هفتم ماه رجب بنظر آن مرحوم نزد علماى امامیهمورد اتفاق و اجماع بوده و گفته است:«...و علیه اتفاقالامامیة».
و اما نزد محدثین و علماى اهل سنت همانگونه که گفته شدمشهور همان ماه رمضان است (3) ،اگر چه در شب و روز آناختلاف دارند،و در برابر آن نیز برخى از ایشان دوازدهم ماهربیع الاول و یا دهم آن ماه،و برخى نیز مانند شیعهبیست و هفتم رجب را تاریخ بعثت دانستهاند. (4) و بدین ترتیباقوال درباره تاریخ ولادت آنحضرت بدین شرح است:
1-بیست و هفتم ماه رجب و این قول مشهور و یا مورد اتفاقعلماى شیعه و برخى از اهل سنت است (5) .
2-ماه رمضان(17 یا 18 یا 24 آن ماه)و این قول نیز مشهور نزدعامه و اهل سنت است (6) .
3-ماه ربیع الاول(دهم و یا دوازدهم آن ماه)و این قول نیز ازبرخى از اهل سنت نقل شده (7) .
و اما مدرک این اقوال:مدرک شیعیان در این تاریخ یعنى 27 رجب،روایاتى استکه از اهل بیت عصمت و طهارت رسیده مانند روایاتى که در کتاب شریف کافى از امام صادق علیه السلام و فرزند بزرگوارشحضرت موسى بن جعفر علیه السلام روایتشده،و نیز روایتى کهدر امالى شیخ(ره)از امام صادق علیه السلام نقل شده است (8) و از آنجا که«اهل البیت ادرى بما فى البیت»گفتار اینبزرگواران براى ما معتبرتر از امثال عبید بن عمیر و دیگران است.
و اما اهل سنت که عموما ماه رمضان را تاریخ بعثتدانستهاند مدرک آنها در این گفتار اجتهادى است که از چند نظرمخدوش و مورد مناقشه است،و آن اجتهاد این است که فکرکردهاند بعثت رسولخدا توام با نزول قرآن
2
بوده،و نزول قرآن نیزطبق آیه کریمه:شهر رمضان الذى انزل فیه القرآن... (9) در ماهمبارک رمضان انجام شده،و با این دو مقدمه نتیجهگیرى کردهو گفتهاند: بعثت رسولخدا در ماه رمضان بوده است،در صورتیکههر دو مقدمه و نتیجهگیرى مورد خدشه است زیرا:
اولا-این گونه آیات که با لفظ«انزال»آمده بگفته اهلتفسیر و لغت مربوط به نزول دفعى قرآن کریم است-چنانچه مقتضاى لغوى آن نیز همین است-نه نزول تدریجى آن،و دراینکه نزول دفعى آن به چه صورتى بوده و معناى آن چیست.
اقوال بسیارى وجود دارد که نقل و تحقیق در اینباره از بحثتاریخى ما خارج است.و قول مشهور آن است که ربطى بهمسئله بعثت رسولخدا(ص)که بگفته خود آنها بیشتر از چند آیهمعدود بر پیغمبر اکرم نازل نشد ندارد،و مربوط استبه نزولدفعى قرآن بر بیت المعمور و یا آسمان دنیا-چنانچه سیوطى ودیگران در ضمن چند حدیث در کتاب در المنثور و اتقان از ابنعباس نقل کردهاند-و عبارت یکى از آن روایات که سیوطىآنرا در در المنثور در ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کردهاینگونه است که گفته است:
«شهر رمضان و اللیلة المبارکة و لیلة القدر فان لیلة القدر هىاللیلة المبارکة و هى فى رمضان،نزل القرآن جملة واحدة منالذکر الى البیت المعمور،و هو موقع النجوم فى السماء الدنیا،حیث وقع القرآن،ثم نزل على محمد (ص)بعد ذلکفى الامر و النهى و فى الحروب رسلا رسلا» (10) .
یعنى ماه رمضان و شب مبارک و شب قدر که شب قدرهمان شب مبارک است که در ماه رمضان است و قرآن در آنشب یکجا از مقام ذکر به بیت المعمور یعنى محل وقوعستارگان در آسمان دنیا نازل شد و سپس تدریجا پس از آندر مورد امر و نهى و جنگها بر محمد(ص)فرود آمد.
و به این مضمون حدود ده روایت از او نقل شده است.
و متن روایت دیگرى که از طریق ضحاک از ابن عباسروایت کرده چنین است:
نزل القرآن جملة واحده من عند الله من اللوح المحفوظ الىالسفرة الکرام الکاتبین فى السماء الدنیا فنجمه السفرة علىجبرئیل عشرین لیلة،و نجمه جبرئیل على النبى عشرینسنة» (11) .
یعنى قرآن یکجا از نزد خداى تعالى از لوح محفوظ بهسفیران(فرشتگان)گرامى و نویسندگان آن در آسمان دنیانازل گردید و آن سفیران در بیستشب تدریجا آنرا برجبرئیل نازل کردند،و جبرئیل نیز در بیستسال آنرا بررسول خدا نازل کرد.
این درباره اصل نزول قرآن در ماه مبارک رمضان و شب قدر.
و ثانیا-در مورد قسمت دوم استدلال ایشان که نزول قرآن راتوام با بعثت رسولخدا(ص)دانستهاند.آن نیز مخالف با گفتار خودشان بوده و مخدوش است،زیرا عموم مورخین و محدثین اهلسنت معتقدند که نبوت و بعثت رسولخدا در آغاز بصورت رؤیا ودر عالم خواب بوده و پس از گذشت مدتها که برخى آنرا ششماه و برخى سه سال و برخى کمتر و بیشتر دانستهاند در عالمبیدارى به آنحضرت وحى شد و جبرئیل
3
بر آن بزرگوار نازل گردیدو قرآن را آورد.
و این جزء نخستین حدیثهاى صحیح بخارى است که ازعایشه نقل کرده که گوید:
اول ما بدىء به رسول الله(ص)من الوحى الرؤیا الصادقهفى النوم و کان لا یرى رویا الا جاءت مثل فلق الصبح،ثمحبب الیه الخلاء فکان یخلو بغار حراء فیتحنث فیه اللیالىذوات العدد قبل ان ینزع الى اهله و یتزود لذلک،ثم یرجعالى خدیجه فیتزود لمثلها،حتى جائه الحق و هو فى غارحراء،فجاءه الملک فقال:اقرا...
و البته ما در آینده روى این حدیث و ترجمه آن مشروحا بحثخواهیم کرد،و این مطلب را تذکر خواهیم داد که در این حدیثجاى این سئوال هست که آیا عایشه این حدیث را از چه کسىنقل کرده و آیا گوینده حدیث رسولخدا(ص)بوده یا دیگرى،زیرا خود عایشه که در هنگام نبوت رسولخدا(ص)هنوز بدنیانیامده بود و قاعدتا این روایت را از دیگرى نقل کرده است،ولى در اینجا از او نام نبرده...!
مگر اینکه بگویند:این اجتهاد و نظریه خود ایشان بوده کهدر اینباره اظهار کردهاند که در اینصورت این روایتخود عایشهاست و نظریه او است که در اینباره اظهار داشته و از باب حجیتروایتخارج شده و مانند نظرات دیگر میشود که لابد براىامثال بخارى که کتاب خود را با امثال آن افتتاح و آغاز کردهحجیت داشته...و بهر صورت پاسخ این سئوال را باید آنهابدهند!
ولى این مطلب بخوبى از این حدیث معلوم میشود که میاننزول وحى بر رسول خدا و نزول قرآن فاصله زیادى وجود داشته وتوام با یکدیگر نبوده و در نهایه ابن اثیر در ماده«جزء»در ذیلحدیث«الرؤیا الصالحة جزء من سبعین جزء من النبوة» (12) آمده است که گوید:
«و کان فى اول الامر یرى الوحى فى المنام و دام کذلک نصفسنة،ثم راى الملک فى الیقظة». (13)
و نظیر این گفتار را سیوطى در کتاب اتقان ذکر کرده (14) .
و بلکه برخى از ایشان فاصله میان بعثت رسولخدا(ص)ونزول قرآن را چنانچه گفتیم سه سال دانسته و به این مطلبتصریح کردهاند،که یکى از آنها روایت زیر است که ابن کثیرآنرا صحیح و معتبر دانسته و آن روایت امام احمد بن حنبل استکه بسند خود از شعبى روایت کرده که گوید:
«ان رسول الله(ص)نزلت علیه النبوة و هو ابن اربعین سنة،فقرن بنبوته اسرافیل ثلاث سنین،فکان یعلمه الکلمة و الشىءو لم ینزل القرآن،فلما مضت ثلاث سنین قرن بنبوته جبرئیل،فنزل القرآن على لسانه عشرین سنة،عشرا بمکة و عشرابالمدینة،فمات و هو ابن ثلاث و ستین سنة» (15) .
و نظیر همین گفتار از دیگران نیز نقل شده (16) .
و البته ما اکنون در مقام بحث کیفیت نزول قرآن کریم ونزول دفعى و تدریجى و تاریخ نزول و بحثهاى دیگرى که مربوطبه نزول قرآن است نیستیم،و اساسا آن بحثها از بحث تاریخى ماخارج است،و مرحوم علامه طباطبائى و دیگران در اینبارهتحقیق و قلمفرسائى کردهاند که میتوانید به کتاب المیزان وکتابهاى دیگر
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 11 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تاریخ بیزانس................................................................................................ & 1
تاریخ بیزانس
امپراطوری روم شرقی یکی از بزرگترین ایجاد کنندة مشکلات برای رم غربی در قرون 3 و4 بود زیرا فرهنگ شهر نشینی در آنجا بهتر جا افتاده بود و اولین یورش هایی که به رم انجام شد ارزش های رم را بهتر نشان می دهد.
در قرن پنجم تجاوزهای متعددی که به بخش غربی امپراطوری می شد باعث فتح آن شد ولی باعث شد که بخش شرقی فقط مجبور به پرداخت باج شود. تئو دوسیوس دوم دیوار های شهر کنستانتین پل را غیر قابل نفوذ کرد و آن را از فتح شدن با توجه به حملاتی که توسط اقوام خارجی به آن تا سال 1204 می شد حفظ کرد. بخشی از امپراطوری او توسط هون ها به رهبری آتیلا مورد تهاجم واقع شده بود. تئودوسیوس به آنها طلا داد و به این وسیله آنها را داخل در تجارت کرد و به تجارت با این بربرها پرداخت. جانشین او مارسین این روش را ادامه نداد ولی توجه آتیلا به امپراطوری رم غربی جلب شد تا این که در 453 مرد.
امپراطوری او فرو پاشید و کنستانتین پل برای همیشه از تهدید های او خلاص شد و ارتباطی سودمند را با بازماندگان هون ها برقرار کرد و انها به عنوان سرباز مزدور در ارتش امپراطوری بیزانس در قرون بعدی می جنگیدند.
در این زمان حاکم واقعی کنستانتین پل جنرال اسپر بود. لئوی اول شهرا از تصرف بربرهای نیمه وحشی ایسائوری که در اطراف رم زندگی می کردند نجات داد. اسپر و پسرش آردابر در توطعه و آشوبی در سال 471 کشته شدند و به این ترتیب کنستانتین پل برای قرون متمادی از سیطره و تسلط خارجیان رهایی یافت.
لئو همچنین اولین امپراطوری بود که از طریق منصب نظامی به تاج و تخت نرسید و بر خلاف رسومات رم باستان به وسیلة اسقف اعظم کنستانتین پل این مقام به او داده شد. به مرور زمان این روش رواج پیدا کرد و در قرون وسطی تاج گذاری به وسیلة یک شخصیت مذهبی کاملا جانشین روش باستان شد
تاریخ بیزانس................................................................................................ & 3
.
هنگامی که امپراطوری رم غربی در 476 سرانجام از هم پاشید زنون در امپراطوری رم شرقی حکومت می کرد و در این هنگام یک فرماندة بربر به نام ادوآکر در رم غربی امپراطور رمولوس آگوستولوس را برکنار کرد بدون این که دست نشانده ای را جایگزین او کند.
در 468 لئوی اول تلاش کرد که دوباره آفریقا را از واندال ها پس بگیرد ولی به سختی شکست خورد که این نشان می داد که توانایی نظامی امپراطوری رم شرقی تا جه اندازه کا هش یافته است. هنگامی که امپراطوری رم غربی در حال محدود شدن به ایتالیا بود، بریتانیا به دست آنگلوساکسون ها و اسپانیا به دست ویزیگوت ها و آفریقا به دست واندال ها و فرانسه نیز به دست فرانک ها افتاد.
تلاش زنون برای احیای مجدد ایتالیا فقط به مذاکره با تئودوریک رهبر استرو گوت ها محدود شد و زنون او را به عنوان رهبر ایتالیا برگزید.
بعد از مرگ ادوآکر در 493، تئودوریک که دوران جوانی خود را در کنستانتین پل بود قدرت را در ایتالیا به دست گرفت و او نشان داد که قدرتمندترین پادشاه ژرمن در آن سال ها است اما جانشینان او بسیار از او ضعیف تر بودند و پادشاهی آن ها در ایتالیا در دهة 530 رو به ضعف رفت.
در 475 زنون با توطعه ای از سوی باسیلیکوس از سلطنت خلع شد اما بعد از بیست ماه زنون مجددا امپراطور گردید اما او مجبور بود با تهدید های ایسائوری ها به رهبری آیلو و لئونیتوس که ادعای امپراطوری داشت مقابله کند. قدرت و اهمیت ایسائوری ها در هنگامی که یک فرماندة رمی الاصل به نام آناستازیوس اول در 491 امپراطور شد به پایان رسید و به طور قطعی آنها را در 498 پس از یک جنگ طولانی شکست داد.
آناستازیوس خود را به عنوان یک رهبر و اصلاح طلب توانمند نشان داد. او سیستم ضرب سکة زمان کنستانتین اول را با به طور قطعی مشخص کردن میزان وزن سکه های
تاریخ بیزانس................................................................................................ & 4
مسی تکمیل کرد. این سکه ها در اغلب معاملات روزمره استفاده می شدند. او همچنین سیستم مالیاتی را اصلاح کرد. در زمان مرگ او خزانة دولت شامل 320000 پوند طلا می شد.
زمان حکومت ژوستی نین اول که از 527 شروع می شود دورهای است که در آن شاهد پیروزی هایی برای گسترش پادشاهی و اصلاح قلمرو روم هستیم . همچنین در قرن ششم شاهد شسروع یک سرس نزاع ها میان امپراطوری بیزانس و دشمنان سنتی آن از قبیل ایرانی ها ،اسلاو ها و بلغارها نیز هستیم .
بحران های مذهبی از قبیل سوالاتی که در مورد مسیحیت تک جوهری وجود داشت و همچنین سوالاتی که در مورد خود امپراطوری مطرح بود ژوستی نین را به این سمت برد که کنترل موثری را در این زمینه همانند دورة ژوستن انجام دهد . پیش از این ژوستی نین یک افسر اصلاح طلب در ارتش امپراطوری بود و رهبری محافظان آناستا زیوس اول را بر عهده داشت و پس از مرگ آناستا زیوس خود را امپراطوز نامید . ژوستس نسن فرزند یک روستایی اهل ایلیری کوم بود .
ژوستی نین یکی از شجاع ترین افراد زمان خود بود و در فکر احیای مجددی اعمال قدرت روم بر جهان مدیترانه بود . او سیستم اجرایی و قوانین را به کمک سر داران بر جسته ای از قبیل بیلیزاریوس و نارسس اصلاح کرد و موقتاً بخش هایی از قلمرو از دست رفتة روم را دو باره در غرب به دست آورد و بیشتر ایتالیا و شمال آفریقا و بخش کوچکی در جنوب اسپانیا را تصرف کرد .
در سال 532 ژوستی نین برای تأ مین امنیت مرزهای شرقی امپراطوری پیمان صلحی ابدی با پادشاه امپراطوری ایران ، خسرو اول ساسانی امضاء کرد . هر چند که باید سالیانه مبلغی طلا به عنوان باج می پرداخت .
فتوحات ژوستس نین در غرب از 533 آغاز شد . هنگامی که بیلیزاریوس برای گرفتی قلمرو امپراطوری در شمال آفریقا با نیروی کوچکی در حدود 18000هزار نفر که بیشتر
تاریخ بیزانس................................................................................................ & 4
سربازان مزدور بود فرستاده شده بود . این توسعه طلبی ممکن بود به شکست انجامد و این تلاش تازه نیاز به موفقیت داشت و از طرفی پادشاه واندال ها در کارتاژ نیروی لازم را نداشت و حمایت نشد و این به بیلیزاریوس کمک کرد.
واندال ها پس از دو در گیری تسلیم شدند و بیلیزاریوس به کنستانتین پل برگشت در حالی که آخرین پادشاه واندال ها گلمیر زندانی او بود و جشن پیروزی برگزار کرد. به هر حال ممکن بود فتح شمال آفریقا تثبیتش چند سالی بیشتر به طول انجامد اگر قبایل محلی مستقل تا 548 تسلیم و مطیع نمی شدند.
در 535 ژوستی نین عملیات جنگی بلندپروازانه اش را برای فتح مجدد ایتالیا ادامه داد که در آن زمان تحت تسلط استروگوت ها بود.
او ارتشش را از راه خشکی به دالماتیه اعزام کرد و سپس به وسیلة کشتی نیرو های او تحت فرماندهی بیلیزاریوس در سیسیل پیاده شدند و ایسلند را نیز بدون مشکل زیادی فتح کردند. پیشروی در ایتالیا ابتدا با پیروزی همراه بود و شهر های بزرگی از قبیل ناپل، رم و همچنین پایتخت آن راونا یکی پس از دیگری فتح شدند.
گوت ها ظاهراً شکست خوردند. بیلیزاریوس در541 از سوی ژوستی نین فراخوانده شد و او پادشاه استروگوت ها را به عنوان زندانی در بند به کنستانتین پل با خود برد. به هر حال استروگوت ها و حمایت کنندگان آن ها به زودی تحت رهبری یک فرد توانمند به نام توتیلا به هم دوباره پیوستند.
از جنگ با گوت ها که محاصره های خسته کننده و نزاع و عقب نشینی بود و بتعث تحلیل رفتن بیشتر منابع مالی ایتالیا و بیزانس شده بود فقر برای حومة شهرها به وجود آمد.
بیلیزاریوس از سوی ژوستی نین فرخوانده شد چون نسبت به فرماندهی بیلیزاریوس اعتمادش را از دست داده بود و به نظر می رسید در این موقعیت حساس بیزانس
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحه : 51 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
1
تاریخ اسلام
پیشینه
دین اسلام در سده هفتم میلادی در شبه جزیره عربستان ظهور یافت. در خلال یک سده پس از پیداییش آن، این دین موفق به ایجاد یک قلمروی اسلامی شد که از اقیانوس اطلس در شرق تا آسیای میانه در غرب امتداد یافته بود. یکپارچگی امپراتوری اسلامی دیری نپائید و بهزودی جنگهای داخلی در آن درگرفت که در میان تاریخنگاران اسلامی به دوران فتنه معروفند. پس از این مرحله، دوره دیگری به نام دوره دوم فتنه نیز بر جامعه اسلامی تأثیرگذار شد. پس از آن دودمانهای رقیب ادعای خلیفگی مسلمانان را داشتند و یکپارچگی جهان اسلام دیگر حاصل نشد.
اما از چندین سده بدین رو جریانهای فکری اسلامی رشد بسزایی دریکپارچگی جهان اسلامی داشته و جهان شاهد جوشش عظیم ازموج بیداری اسلامی درعصر حاضر میباشد.
عربستان در پایان قرن ششم میلادی در گیر و دار درد زایمان انتقال به مرحلهء یکتاپرستی بود. در دههء دوم قرن هفتم میلادی همزمان با گسترش اسلام در حجاز، در سه نقطهء دیگر عربستان نیز دین یکتاپرستی درحال شکل گرفتن بود و کسانی ادعای نبوت داشتند و دین نوینی را عرضه مینمودند. برای اینکه این موضوع را بهتر بشکافیم ابتدا باید به ترکیب قبایل عربستان در آن زمان نظری بیفکنیم.
قبایل درون عربستان پیش ازظهور اسلام به ۳ مجموعهء بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم میشدند که هرکدام دارای خدایان قبیلهئی ویژه و کعبهء قبیلهئی خاص و آداب و رسومِ سنتی و دین مخصوص به خودشان بودند، و در آداب و رسومشان نقاط مشترک بسیاری با مجموعههای دیگر داشتند. این سه مجموعه عبارت بودند از:
۱) مجموعهء قبایل یمنی در جنوب عربستان؛
1
تاریخ اسلام
پیشینه
دین اسلام در سده هفتم میلادی در شبه جزیره عربستان ظهور یافت. در خلال یک سده پس از پیداییش آن، این دین موفق به ایجاد یک قلمروی اسلامی شد که از اقیانوس اطلس در شرق تا آسیای میانه در غرب امتداد یافته بود. یکپارچگی امپراتوری اسلامی دیری نپائید و بهزودی جنگهای داخلی در آن درگرفت که در میان تاریخنگاران اسلامی به دوران فتنه معروفند. پس از این مرحله، دوره دیگری به نام دوره دوم فتنه نیز بر جامعه اسلامی تأثیرگذار شد. پس از آن دودمانهای رقیب ادعای خلیفگی مسلمانان را داشتند و یکپارچگی جهان اسلام دیگر حاصل نشد.
اما از چندین سده بدین رو جریانهای فکری اسلامی رشد بسزایی دریکپارچگی جهان اسلامی داشته و جهان شاهد جوشش عظیم ازموج بیداری اسلامی درعصر حاضر میباشد.
عربستان در پایان قرن ششم میلادی در گیر و دار درد زایمان انتقال به مرحلهء یکتاپرستی بود. در دههء دوم قرن هفتم میلادی همزمان با گسترش اسلام در حجاز، در سه نقطهء دیگر عربستان نیز دین یکتاپرستی درحال شکل گرفتن بود و کسانی ادعای نبوت داشتند و دین نوینی را عرضه مینمودند. برای اینکه این موضوع را بهتر بشکافیم ابتدا باید به ترکیب قبایل عربستان در آن زمان نظری بیفکنیم.
قبایل درون عربستان پیش ازظهور اسلام به ۳ مجموعهء بزرگ و رقیب و متخاصم تقسیم میشدند که هرکدام دارای خدایان قبیلهئی ویژه و کعبهء قبیلهئی خاص و آداب و رسومِ سنتی و دین مخصوص به خودشان بودند، و در آداب و رسومشان نقاط مشترک بسیاری با مجموعههای دیگر داشتند. این سه مجموعه عبارت بودند از:
۱) مجموعهء قبایل یمنی در جنوب عربستان؛
2
۲) مجموعهء قبایلِ ربیعه در شرق و شمالشرق عربستان؛
۳) مجموعهء قبایل مُضَر (بر وزن هنر) در مرکز و غرب عربستان.
بزرگترین مجموعهء قبایل عربستان قبایلِ یمنی بودند؛ بعد ازآنها مجموعهء قبایل ربیعه قرار میگرفتند؛ و مجموعهء قبایل مُضَر دردرجهء سوم ازنظر جمعیتی بودند.
مجموعهء قبایل یمنی جنوب عربستان از چند بخش تقسیم شده بود: قبایل مِذحَج (بر وزن بهتر) با شاخههای متعددشان در درون یمن ساکن بودند. بعد ازاینها قبایل کِنده (بر وزن قبله) بودند که محل اسکانشان در منطقهء حَضرَموت در شرق یمن در همین سرزمینی بود که اکنون نیز شرق یمن نامیده میشود و تا مرزهای عُمان امتداد دارد و از چندین شاخه تشکیل میشد. یمنیها از نظر سنتی دارای یک خدای برتر و مشترک بودند که دارای کعبهء مخصوص به خودش بود. درکنار او خدایان کوچک دیگر نیز پرستیده میشدند که نیاهای مقدس از خاندانهای کاهنان سنتی- به نامهای وُد، یَغوث، یَعوق، نَسرا- بودند. یعنی دین قبایل یمن یک دین مبتنی بر نیاپرستی بود، و کاهنانِ مرده و زنده که نوادگان نیاهای تقدسیافته بودند، رابطان میان مردم و خدای مشترکشان پنداشته میشدند؛ و منصب کهانت از پدر به پسر دست به دست میشد. آخرین کاهن مقدس قبایل یمنی مردی بود که در تاریخ اسلام با نام اهانتآمیز «اسود عَنسی»- یعنی سیاه قبیلهء عنس- شناخته میشود. یک شاخه از قبایل یمنی به نام بنیاسد نیز درشمال حجاز میزیستند که ازنظر آداب و رسوم سنتی شباهت تام و تمام با قبایل درون یمن داشتند و دارای کاهنان مقدس قبیلهئی بودند که منصبشان موروثی بود.
قبایل ربیعه که در بخش شرقی عربستان جاگیر بودند به دو بخش تقسیم میشدند. بزرگترین بخش آن قبایل بنیبکر بودند که در شمالشرق عربستان اسکان داشتند. بعد ازاینها قبایل بنیحنیفه که محل اسکانشان در منطقهء یَمامه درشرق عربستان بود، ازنظر جمعیتی دردرجهء دوم قرار میگرفتند. خدای مشترک دستهبندیِ قبایل ربیعه الرحمان نام داشت، و دارای کعبهء مخصوص به خودش در یمامه بود. یمامه از روزگاران دور تا اوائل قرن هفتم میلادی دردرون قلمرو ایران واقع میشد.
4
قبایل مُضَری که سومین دستهبندی قبایل عربستان بودند به چهار دسته تقسیم میشدند: یکی بنیعامر که بزرگترین بخش قبایل مضری بود و در مرکز عربستان اسکان داشت؛ دیگر بنیتمیم که بین بنیعامر و حجاز جاگیر بودند و بعد از بنیعامر ازنظر جمعیتی مرتبهء دوم را داشتند؛ سوم هوازن و ثقیف که ازنظر جمعیتی بعد ازاینها قرار میگرفتند و در منطقهء طائف ساکن بودند؛ و چهارم قبایل قریش و کِنانه که در مکه و اطرافش اسکان داشتند و کوچکترین بخش قبایل مُضَری بودند. خدای مشترک تمامی قبایل مضری الله بود؛ و کعبهء واقع در مکه که در زمانی از تاریخ برای پرستش او ساخته شده بود در اوائل قرن هفتم میلادی برترین بیت الله نزد این قبایل بود.
دو مجموعه از قبایل یمنی نیز در زمانی از تاریخ به بیابانهای شام کوچیده بودند و دردرون مرزهای امپراطوری روم میزیستند. در میان این مجموعه در اوائل قرن هفتم میلادی قبایل کَلب ازهمه بزرگتر بودند و در بخش غربی بیابانهای شام اسکان داشتند. بعد ازاینها قبایل غسان قرار میگرفتند که در جنوب شام جاگیر بودند.
مجموعهء دیگری از قبایل عرب به نام «اِیاد» نیز در نخش شرقی بیابانهای شام میزیستند. تمدنهای معروف به پترا و تدمر که ویرانههای شکوهمندی ازآن هنوز در سوریه و اردن برجا است یادگار این مجموعه از قبایل عرب است. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمدهاست. خدای باستانی اینها اللات نام داشت؛ و درنوشتههای هرودوت نیز نام این خدا آمدهاست. آخرین پادشاه تدمر، وهب اللات معاصر شاپور اول ساسانی بود؛ و رومیها با کشتن وی تدمر را بهکلی ویران کردند. خرابههای بزرگ معبد اللات در منطقهء تدمر سوریه داستان یک دوران پرشکوه را بازگوئی میکند.
قبایل عربِ شام تا اواخر قرن ششم میلادی عموما به دین مسیح گرویده بودند و چیزی از دین کهن در میانشان نمانده بود. بعد ازگسترش اسلام نیز اینها خیلی دیر- و با آهنگی آهسته در طی یکی دوقرن- مسلمان شدند. ازاین رو در جریان سخن از شکلگیری اسلامهای متنازع که موضوع این نوشتار است به اینها اشارهئی نخواهد رفت. دراینجا همینقدر اشاره کنم که مبلغان مسیحی قبایل عرب شام- مخصوصا قبایل ایاد- که برای تبلیغ یکتاپرستی به میان قبایل عربستان میرفتند و در مناسبتها و بازارهای فصلی سخنرانی میکرند و شعر میخواندند اثر بسیار محسوسی در توجه دادن قبایل درون عربستان به یکتاپرستی داشتند؛ و داستانهای بسیاری از این مبلغان وارد کتابهای سیره و تاریخ اسلام شدهاست که جای سخن ازآنها دراینجا نیست.